صفحه نخست > دیدگاه > ناتان دانا

ناتان دانا

جستاری پيرامون جنبش روشنگری
ناصر چکاوک
چهار شنبه 17 آپریل 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

بخش سوم

ناتان يهودی از يک ره سپری بازرگانی از بابيليون به اورشليم بر می گردد. داجا، فرهيختيار و پرورشگر فرزند و خانه به سامانش از آتش گرفتن خانه و چگونگی بيرون آوردن دخترش، ريکا از ميان آتش به کومک يک پيشوای ترسايی، گزارش می دهد.

پيشوای ترسايی يکی از بيست تن از ترسايان است، که از زير تيغ سلطان صلاح الدين رهايی می يابد؛ چون پيشوايی ترسايی همگونی های بسياری با اسد، برادر گم شده ای سلطان دارد، سلطان او را می بخشد.
ناتان خانه به سامانش را نزد پيشوای ترسايی می فرستد، تا او را مهمان کند، ولی پيشوای ترسايی مهمانی ناتان را نمی پزيرد، زيرا او نمی خواهد با يهودان سر و کار داشته باشد.

ناتان خودش به پيشواز پيشوای ترسايی می رود. پس از دمی گفتگو، برای هردو روشن می شود، که در ميان ايشان همگونی های فراوانی ديده می شود، از بهر اين، با هم پيمان دوستی می بندند. نام پيشوايی ترسايی، کورد فان اشتاوفين برای ناتان آشنا به نگر می آيد. داجا در ميان گفتگوی شان در می آيد و از ناتان می خواهد که به دربار صلاح الدين برود.

از آن جا که ناتان از نيازمندی سلطان به پول ناآگاه است، به اين گمان می شود، که شايد سلطان پيرامون ره سپری اش به کشور های بيگانه پرسش های داشته باشد. پس از دمی گفتگو، سلطان از ناتان می پرسد که کدام دين، دين راستين است؟ با شنيدن اين پرسش، پرتوی در ناخودآگاه ناتان می درخشد، که سلطان پيش رويش دامی نهاده است! از بهر اين، ناتان پاسخ سلطان را با داستان نامدار انگشتر جاودويی می دهد. در يکی از خاندان ها شيوه ای گماشتن سالار به اين گونه است، که هرکس اين انگشتر را در دست دارد، تا دم مرگ سالار خاندان است. سالار خاندان، پيش از مرگ انگشتر جادويی را برای پسر نيکو کار و هوشمندش پيشکش می کند.

يکی از پدران که نمی داند، انگشتر را به کدام يکی از سه پسر هوشمند و نيکو کارش بدهد، از روی انگشتر بنيادين، دوتای ديگر هم می سازد. انگشتر ها به گونه ای همگون اند، که خود پدر هم نمی داند، که کدام يکی انگشتر بنيادين است.
پس از مرگ پدر، ميان پسران جنگ در می گيرد. سرانجام، داور خردورزی ميانه گری می کند. داور هيچ فرمانی پيرامون راستين بودن انگشتر ها نمی دهد. داور از هر سه پسر می خواهد که بروند و هر کدام چنان رفتار کنند، که گويا انگشتر بنيادين را در دست دارند و پس از گزشت چند سالی دوباره بيايند، تا داور فرمان بدهد، که کدام يک راستين و کدام دروغين است.
پس از به زبان آوردن داستان، ناتان در پاسخ سلطان می گويد، که هرکدام از اين دين ها می تواند دين راستين باشد. راستين بودن وابسته به نيک رفتاری و نيک کرداری پيروان اين دين ها است.

سلطان مسلمان واکنش آسيب پزيری نشان می دهد، دام پس بر می چيند و به جای گرفتن پول، دست دوستی به سوی ناتان يهودی دراز می کند.

هم زمان که ناتان نزد سلطان است، پيشوای ترسايی در خانه ای ناتان را به سدا در می آورد. ريکا در را باز می کند. در نخستين نگاه، ريکا دل از دست می دهد، ولی دل پيشوای ترسايی را هم شکار می کند. پيشوای ترسايی با پريشانی و با شتاب بر می گردد.

بی هيچ نگرانی از داشتن دين ديگری، پيشوای ترسايی به خواستگاری ريکا می رود، ولی ناتان آن را نمی پزيرد. و چون نام پيشوای ترسايی برايش آشنا است، به جستجوی پيدا کردن رگ و ريشه اش می شود.
داجا، خانه به سامان ناتان پنهانی نزد پيشوای ترسايی می رود و می گويد که ريکا ترسايی است و ناتان او را به فرزندی برداشته است. اين پيشامد پيشوای ترسايی را به دهشت می افکند. پيشوای ترسايی نزد سالار اورشليم می رود و بی آنکه از ناتان نام ببرد، داستان زندگی کودک ترسايی را بازگو می کند، که به دست يک يهودی پرورش يافته است. سالار تاريک انديش آن را خوار شمردن دين می داند و فرمان می دهد که اين پدر يهودی را بسوزانند. ولی چون پيشوايی ترسايی نام آن پدر يهودی را به زبان نمی آورد، سالار بر آن می شود، تا خودش گنهکار را بيابد و به سزاي کردارش برساند. پيشوای ترسايی نزد سلطان می رود، داستان خواستگاری به ريکا و رد آن از سوی ناتان گزارش می دهد. با شنيدن اين داستان، سلطان دستور می دهد که ريکا را از ناتان جدا کنند و به دربار بياورند. يکی از پارسايان ترسايی، که از نزديکان سالار اورشليم است، می داند که پدر يهودی، ناتان است. او خود را به ناتان می رساند و می گويد، که او کسی است که هژده سال پيش، نوزادی را که مادرش در هنگام زايمان می ميرد، به دست ناتان سپرده است. پدر نوزاد، ولف فان فيلنيک که از سوار کاران است، در اشکلون کشته می شود؛ در همين جنگ، زن و هفت فرزند ناتان به دست ترساييان به آتش کشيده می شوند.

نام راستين نوزاد بلاندا فان فلينک است، نه ريکا. از بهر پايداری سخنش، پارسا از نسکی نام می برد، که ولف پدر ريکا به او داده است. و چون زمان تنگ است، پارسا به زودی نسک را آماده می سازد، تا هر چه زود تر نزد سلطان بروند و گره ای دشواری را بگشايند.

نسک پرده از روی راز نهفته بر می دارد، که لی او (پيشوای ترسايی) برادر بلاندا است. نام درست پيشوای ترسايی لی او فان فيلنيک است و نه کورد فان اشتاوفين. مادر ايشان جرمن و پدر شان از خاور است. هنگامی سلطان نام خاور را می شنود، با شادمانی نسک را باز می کند. دست نويس برادرش را می شناسد و آنگاه که نگاهی به زندگينامه ای خانواده ای ولف می اندازد، آگاه می شود که ولف همان اسد، برادر گم شده اش می باشد و بلاندا (ريکا) و لی او (کورد) برادر زاده هايش اند.

برای سلطان مسلمان شگفت انگيز است که پيشوای ترسايی و دختر فرزنديی بازرگان يهودی، نواسه هايش باشند، از سه دين گوناگون، ولی همه از يک خانواده! (۱۷)


(۱۷) لِسينگ

  • G.E. Lessing: Nathan der Weise, Reclam, Stuttgart 1990
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس