صفحه نخست > دیدگاه > مکثی بر آخرین مشاجرهء لفظی عصمت قانع با مرحوم برهان الدین ربانی

مکثی بر آخرین مشاجرهء لفظی عصمت قانع با مرحوم برهان الدین ربانی

پرویز "بهمن"
يكشنبه 29 سپتامبر 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

تازه ترین مقالهء محترم عصمت قانع؛ ماکسیم گورکی فرهنگ وادبیات پشتو درسایتهای اینترنتی درمورد آخرین مشاجرهء لفظی اش با مرحوم برهان الدین ربانی رئیس دولت اسلامی سالهای نود میلادی برسر سرود ملی آندولت توجه بنده را بخود معطوف داشت.
سرود ملی درحقیقت سمبول هویت ملی کشورها وملل دنیا درجهان معاصر پنداشته میشود؛ درین مقاله اگر واقعا آقای عصمت قانع آنرا ازسر صداقت وامانتداری علمی نوشته باشد؛ عمق خباثت باطنی وتنگنظری قومی ونا بردباری سیاسی وفرهنگی ناسیونالیستان تنگنظر پشتونرا که عمدتا زیر عبا وفبای دین پنهان گردیده اند برجسته ساخته است. هرچند باور این قلم بر آن است که خاطره نویسان زبان پشتو ازنوع محترم عصمت قانع ؛ درجعلکاری وتحریف حقایق تاریخی وارائهء معلومات غلط و مسخ شده دستان شیطان را از پشت بسته اند وازنظر ثقه بودن هرگز نمیتوان به نوشته های آنها باور کرد چون به کرات ومرات دیده شده است که چنین اشخاصی؛ نقاط ضعف وزوایای تاریک خود را که بار منفی داشته و به زیان وضرر خودشان تمام میشود آن موارد را هرگز به قید قلم در نمی آورند ولی با آنهم آنچه را که آقای عصمت قانع از آخرین مشاجرهء لفظی اش با مرحوم برهان الدین ربانی برسر سرود ملی روایت کرده است بی ادبی ؛ گستاخی؛ ناسپاسی؛ ناشکیبایی ؛ نمک ناشناسی؛ تعصب جنون آمیز قومی، فارسی ستیزی خودرا به نمایش گذاشته ودرمقابل ؛ برباری؛ تحمل ومدارا وشکیبایی مرحوم برهان الدین ربانی را بحیث یک عالم دین وسیاستمدار تاجیک به اثبات رسانده است.

اگر قضاوت مانرا برپایهء همین بخش از خاطرهء محترم عصمت قانع بحیث یک نویسنده وشاعر زبان پشتو که عمری را زیر لوای یک رهبر تاجیک تبار گذاشتانده است استوار سازیم وهمین مقاله را معیاری برای خوب وخراب بودن پشتونهای که مانند او زیر لوای رهبران غیر پشتون دراحزاب سیاسی جمع شده اند ویا میشوند قرار بدهیم؛ بدون شک که به هیچ پشتون جمعیتی ویا پرچمی وهزاران پشتون دیگریکه رهبری اشخاص غیر پشتون را پذیرفته اند آبرو نمی ماند. زیرا آقای عصمت قانع با نگاشتن این مقاله اش ثابت کرده است که هر اسلامگرا وچپی وراستی پشتون بالاخره پشتونیست می باشد و پشتونیستها جز به منافع تنگ قومی وقبیلوی پشتونیستی وزبانی خود به هیچ اصل ومعیار دیگری پایبندی ندارند. اینگونه افراد هیچگاه از دایره های تنگ قومی وقبیلوی بیرون نشده وهرگز به هویتها وزبانها وتاریخ سایرملیتهای گشن بیخ این کشور کثیر الملیت کوچکترین احترام وارزشی قایل نیستند. اینها همه چیز را در دایرهء منافع زبان وقوم خود محاسبه نموده وهرشخص وهر رهبر وهرسازمان را براساس معیارهای قومی وزبانی خود محک میزنند ودرین راه ؛ هرکی وهرچه راخلاف میل خود یافتند به آن برچسپ خیانت ملی میزنند. بناء ازنظر راقم این سطور؛ با چنین پندارها وبا چنین طرز تفکرهای قرون وسطایی ؛ هرگز نمیتوان درفضای صلح وتفاهم زیست باهمی نمود؛ زیست باهمی درفضای صلح واتحاد؛ مستلزم ازخود گذری؛ بردباری سیاسی وتحمل آرای مخالف دریک جامعهء کثیرالملیت وکثیرالقومی می باشد.
برداشت بنده ازمقالهء جناب عصمت قانع درمورد آخرین مشاجرهء لفظی اش با مرحوم استاد برهان الدین ربانی این است که آقای قانع در بی ادبی وبی و فایی وبی تربیه گی وسوء استفاده از تحمل وصبر وشکیبایی مرحوم استاد برهان الدین ربانی سرآمد روزگار بوده است. ازهمه مهمتر وتعجب آورتر برای بنده این مطلب است که : تا وقتیکه مرحوم استاد برهان الدین ربانی وزنده یاد مسعود قهرمان درقید حیات بودند؛ عصمت قانع وامثال او نظیر گلبدین راه خاموشی وسکوت را برگزیده بودند؛ ولی حالا که آنها زیر خاک شده اند؛ خاطره نویسی های عصمت قانع وامثال عصمت قانع نیز هر روز شگوفهء تازه میدهد؛ وآنهم به زبانی که هرگز برای اکثریت باشنده گان این سرزمین مفهوم نیست. یعنی با زبان بی قاعدهء وبی سر وپای دوزخی پشتو که نظر به آخرین نظر سنجی ها و پیشگویی های سازمان بین المللی یونسکو درحال مرگ تدریجی قرار دارد.

جناب عصمت قانع؛ نوشته است زمانیکه استاد ربانی بحیث رئیس دولت اسلامی زمام امور را بدست گرفت؛ عصمت قانع وآقای فارانی را موظف ساخت تا هرکدام یک یک قطعه شعر رسای میهنی را به زبانهای پشتو وفارسی که درآن به شکل خلاصه؛ تاریخ و هویت ملی باشنده گان این سرزمین بازتاب یافته باشد انشاد نمایند؛ تا آن شعر ها بعداز غور وبررسی میان اهل فن بحیث سرود ملی کشور ؛ به تصویب شورای رهبران جهادی وقوهء اجرائیه برسد.
اما عصمت قانع میفرماید که او به مرحوم برهان الدین ربانی اعتراض کنان گفته است که : قانع هرگز جرأت گستاخی دربرابر ابتکارات ادبی مرحوم عبدالرؤوف بینوا را ندارد وعلی الظاهر همان شعر آقای بینوا راکه درزمان جمهوریت قلابی داوود شاهی بحیث سرود ملی پذیرفته شده بود کافی میداند ودیگر ضرورتی به سرایش شعر جدید درزبان پشتو نمی بیند. آقای عصمت قانع می گوید که او از پذیریش این خواست رهبر ومرشد فکری اش مرحوم برهان الدین ربانی؛ سرباز زد ولی آقای محمود فارانی این تقاضا ویا امر مرحوم برهان الدین ربانی را بجا آورد وشعر معروف : (قلعهء اسلام قلب آسیا؛ جاودان بادا خاک آریا) را انشاد نمود.
جناب عصمت قانع ازین هم پیشتر می رود ومی نویسد بعداز آنکه شعر آقای فارانی بحیث سرود ملی ازطرف آقای ربانی تائید شد؛ او برسم اعتراض نزد مرحوم برهان الدین ربانی رفت وداد و واویلا براه انداخت ویخن پاره کرد وسرانجام با جمعیت اسلامی ورژیم تحت کنترول رهبر این تنظیم برای ابد وداع گفت ؛ نظر به روایت جناب قانع: او نزد استاد ربانی میرود وعلنا بخاطر این عمل غیر ملی؟؟؟؟ بالای استاد بیچاره نهیب میزند ومیگوید که استاد! این کارتان بازی با تاریخ وفرهنگ و هویت ملی افغانها؟؟؟؟؟؟! است؛ فارسی سازی سرود ملی؛ درین گوشهء آسیا نفی نمودن هویت افغانی است وپشت پا زدن به تاریخ وفرهنگ باشنده گان بومی افغان ؟؟؟؟ این سرزمین است؛ آقای قانع میگوید:
من به استاد گفتم: استاد! این خاک واین سرزمین مربوط افغانهاست؛ افغانها زبان خاص خودرا دارند؛ درقارهء آسیا فارسی زبانها وطن خودرا دارند؛ ازبکها وطن خودرا دارند ، ترکمنها وطن خودرا دارند ؛ حتی پنجابی وسندی واردو زبانها وطن خودرا دارند، با این حساب افغانها نیز وطن خودرا دارند یعنی اینکه این افغانستان کشور افغانهاست وزبان افغانها هرگز فارسی نیست؛ زبان افغانها زبان افغانی یعنی پشتو است؛ شما بکدام جرأت حاضر شدید که تاریخ وهویت ملی این ملت بزرگ را نادیده گرفته وزبان بیگانه را بحیث زبان سرود ملی آنها به زور وجبر می قبولانید؟
نظر به گفتهء آقای قانع؛ درحالیکه در دفتر مرحوم ربانی آقای سخیداد فایز وردکی یکی از ملاهای جمعیتی نیز شاهد این بی ادبی وگستاخی ویخن پاره نمودن عصمت قانع می باشد از او بحیث یک پشتون میخواهد که خونسردی خودرا حفظ کند واندک با ادب ونزاکت با استاد صحبت کند ولی عصمت قانع کما کان به بی ادبی وگستاخی اش ادامه میدهد ؛ ولی مرحوم برهان الدین ربانی بطرفش با تبسم؛ نگاه معنی دار میکند وهیچ واکنش جدی ازخود نشان نمیدهد وتنها به او میگوید که: ترا قومگرایی افراطی آخر هلاک میکند؛ بعدا آیه ایی از قرآن را برایش میخواند که : وعباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) یعنی اینکه: بنده گان مومن خدا کسانی اند که هنگام راه رفتن در روی زمین رفتار خرامان ومتکبرانه ندارند وهرگاه با جاهلی روبرو شوند به او سلام میکنند)
ولی نازدانگی دیوانه وار عصمت قانع به آن حدیست که هیچ چوکات ادب واخلاق ونزاکتهای اجتماعی را برسمیت نمی شناسد؛ ودر داخل دفتر یک رئیس دولت برحال یک کشور؛ تمام مرزهای اخلاقی واجتماعی را شکستانده است وپیش روی او به زبان وتاریخش غیر مستقیم دشنام میزند ازهستی وهویت تاریخی اش درپیش جشمانش انکار می ورزد ومثل اینکه چوکی ریاست جمهوری را به او عصمت قانع وسخیداد فایز خیرات داده باشند به او اخطار میدهد که نباید پایش را ازگلیم اش فراتر دراز کند. ولی بازهم این رئیس جمهور برحال؛ هرگز به عصمت قانع ؛ خشم نمیگیرد؛ اورا زندانی نمی سازد؛ به افرادش دستور ترور واختطافش را صادر نمیکند؛ صرف آیهء قرآن را در باره اش میخواند واورا غیر مستقیم درصف جاهلان ونادانها قرار میدهد. حالا خواننده گان عزیز این صبر وحوصلهء یک رهبر دانشمند تاجک تبار را با برخورد گستاخانه وسراسر متعصبانه ونمک ناشناسانهء این عنصر بی ادب وگستاخ وبی آبروی اوغان مقایسه نمایند که پاسخ آنهمه نیکی ها و خوبی ها ورهنمایی ها وتشویق های مرحوم استاد ربانی را به چه ترتیب داده است. کسی را که خود اعتراف کرده است که اورا از کوچه ها وپس کوچه های گندیده وجنده خانه های مسلم باغ کویته واز بچه بازی ولواطت وتعرض بالای نوامیس مردم به سوی نویسنده گی وروزنامه نگاری تشویق وتربیت کرد؛ اما همین شخص چنین مربی ومشوق معنوی خود را درزمان ریاست جمهوری اش با چه شماتت وبی ادبی مورد خطاب قرار میدهد وحالا که چندسال از شهادت او میگذرد چه حرف های زشت و گنده ایی واتهامات ناروایی را ازنوک قلمش علیه او خارج نمیسازد؛ عجبا کسیکه خود اعتراف دارد که او در مکتب فکری برهان الدین ربانی آدم شد ودر دسترخوان فکری حزب او به مفاهیم هویت ملی پی پرد؛ هستی وموجودیت معنوی خودرا دریافت ودرمکتب فکری چنین شخصیت دانشمند ؛ صاحب نام ونان وشهرت شد ولی حالا برضد هستی وهویت استاد ورهبر خود وبرضد تاریخ وفرهنگ او قد برافراشته است.
حقیقت مسأله آن است که : در ترمینالوژی اصطلاحات شرعی ؛ خاطره نویسی های ازنوع عصمت قانع ومحترم کاندید اکادمیسن اعظم سیستانی را (غسل تعمید) میگویند؛ غسل تعمید غسل ایست که مسیحی های باورمند آنرا درکلیسا انجام میدهند وبا این غسل ؛ دیگرهمهء گناهان گذشته وآینده آنها درنزد کشیسش ها پاک میشوند. اما غسل تعمیدیکه درفرهنگ پشتونوالی مروج است برعکس است ؛ این غسل تعمید پاکی را با گنده گی میخواهد ازبین ببرد مطابق این فرهنگ ؛برای زدودن لکهء ننگ قلادهء غلامی از سر وگردن همچو پشتونهای که زیر لوای رهبران غیر پشتون رقصیده اند ایجاب میکند که چنین اشخاصی؛ به اندازهء گناهان سابق شان؛ پستی ودنائت ودروغگویی ومسخ حقایق را به اوجش برسانند تا پاک گردند ونزد پشتونها بحیث نویسنده وشاعر ومؤرخ پذیرفته شوند. پس آقای قانع نیز بخاطر تطهیر شدن از گناه جمعیتی بودن حالا میخواهد به پشتونها بگوید که او حتی درهمان سالها هم نیت نمک حرامی وناسپاسی داشته است ولی هرگز موقع وفرصت وامکانات ضربه زدن برایش دست نمیداده است؛ ولی زمانیکه فرصت آنرا پیدا کرد از آن دریغ ننمود وآنجه در توان وطاقت داشت آنرا مصرف نمود.
اما همانطوریکه راقم این سطور دربالا عرض نمود ؛ نوشتهء جناب عصمت قانع باوجود تمام پنهانکاریها وجعلکاریها یک سلسله حقایق نهفته را درخویش دارد که او هرگز قادر به کتمان وپنهان نمودن آنها نشده است.

تجلیل از حفیظ الله امین:

یکی ازنکات اساسی که درنوشته های جناب عصمت قانع میخواهم به آن بپردازم؛ تجلیل وتقدیر او از خلقی های طرفدار حفیظ الله امین است؛ جناب عصمت قانع گاه گاهی درخلال نوشته هایش غیر مستقیم به حفیظ الله امین می بالد؛ چنانچه که او دریک مقالهء دیگرش دربارهء اولین ملاقاتش با مسعود قهرمان نوشته است که بعداز ختم اولین دیدارش با مسعود؛ در تعمیر وزارت امنیت دولتی؛ احمدشاه مسعود اورا نزد خود خواسته است وبه او گفته است که به حکمتیار ازطرف او بگوید که : دیگر زمان لشکرکشی های پشتونی بالای شهر کابل گذشته است که با مسلح سازی ملیشه های ایله جاری جنوب؛ کابل وکابلیان را بخاک وخون می کشاندند؛ آقای عصمت قانع درآن جعلنامه اش نگاشته است که مسعود بعداز گفتگوی مختصر با انجمن نویسنده های جمعیت اسلامی ونشان داد خطوط نشراتی برای روزنامه ها وجراید دولتی؛ از جلسه خارج شد، وعصمت قانع نیز ازمحفل بیرون شده در محوطهء وزارت امنیت؛ چشمان عصمت قانع به زنده یاد محمود بریالی وجنرال مومن وجنرال نبی عظیمی خورد که با مسعود مصروف گفتگوهای خصوصی بوده اند ؛عصمت قانع نظر به گفتهء خودش با دیدن این صحنه از دور صدا میزند که:" له آمو نه تر اباسینه تول یو افغان دی" باشنیدن این شعار بگفتهء عصمت قانع؛ زنده یاد محمود بریالی؛ روی خودرا میگرداند واز احمدشاه مسعود می پرسد که در درون جمعیت اسلامی شما هم اشخاص امینی پیدا میشود؟"
ازنظر بنده اولا این حکایت کاملا جعلی وساختگی است وهرکسی که یکروز مسعود قهرمان را دیده باشد به جعلی بودن وبی پایه بودن این داستان جعلی میخندد؛ چرا؟
اول اینکه مسعود آنقدر جاهل واحمق نبود که یک پشتون جمعیتی خودش را ازمیان همهء اعضای انجمن نویسنده گان جمعیت اسلامی بدون هیچ شناخت قبلی مخاطب بسازد واز او بخواهد که به حکمتیار پیام اورا برساند. مگر نزد مسعود چینل های ارتباطی با گلبدین دیگر قطع شده بود که هیچ چینل و وسیله ایی برای انتقال این پیام بی معنی جز عصمت قانع پیدا نمیشد؟ حتما درهمان مجلس ؛ پشتونهای مانند اجرالدین اقبال؛ نسیم فقیری یوسف قدردان شمس رحمان شمس وغیره نیز حضور داشتند چرا ازمیان این همه نویسنده های پشتون تنها احمدشاه مسعود بالای یک لواطت کار چرسی بدنام بنام عصمت قانع دست مانده واز او خواسته است که به حکمتیار پیام اورا برساند؟
به نظر بنده ؛ جناب محترم عصمت قانع از نگاشتن این جملات چند چیز را میخواهد به خوانندهء پشتون القا کند؛ یکی نهادینه نمودن هرچه بیتشر نفرت مسعود در ذهن ومغز پشتونها؛ دیگر تجلیل غیر مستقیم از شخصیت حفیظ الله امین.
کسانیکه عصمت قانع را درنخستین روزهای پیروزی مجاهدین درکابل دیده اند بیاد دارند که آقای قانع درآنوقت ها به اصطلاح قندهاریها ( یو هندو مومن وو) یعنی او مانند یک هندوی معصوم وبیگناه درغارهای انزوا خزیده بود وکوچکترین جرأت برای اظهار نظر آنهم درحضور احمدشاه مسعود قهرمان رانداشت چه برسد به اینکه او شعارهای ازنوع آمو واباسین را سربدهد. شاید سردادن شعارهای ازین نوع درآن وقت وزمان بمذاق احمدشاه مسعود نیز برابر بوده باشد ولی بدون تردید که اشخاصی مانند عصمت قانع هرگز جرأت دم زدن وجفیدن در حضور شخصیت کاریزماتیک مسعود را نداشتند؛ بناء این حکایت از اساس وتهداب غلط وجعلی است.
ولی باتمام این جعلکاریها نکتهء دیگری را که جناب عصمت قانع میخواهد بخوانندهء پشتون القا کند این است که : جناب عصمت قانع بخاطر اعلای کلمه الله که شعار آنروزگار حزب گلبدین وسایر تنظیمهای جهادی بود؛ به صف جهاد نه پیوسته بود بلکه بخاطر شور ومستی و حمیت پشتونوالی بود که بعدازسقوط رژیم خون آشام حفیظ الله امین به او چنین وجد وحال دست داده بود واین وجد وحال قومگرایانه اورا به صف مجاهدان کشاند. چنانچه که درهمین مقاله میخوانیم که : آقای عصمت قانع؛ سالهای به اصطلاح مجاهدشدنش را سال پنجاوهشت خورشیدی گفته است؛ یعنی سالیکه دیگر حفیظ الله امین تازه به زباله دان تاریخ سپرده شده است؛ درهمین سال؛ آقای عصمت قانع نظر به گفته ء خودش نزده سالش بوده است که قندهار را به قصد کویتهء پاکستان ترک میگوید. عصمت قانع میگوید که جذبه وعشق پشتونی اورا به طرف حزب اسلامی گلبدین حکمتیار کشاند، زیرا او از سازمانهای ملایی چون مولوی خالص ومولوی نبی محمدی نفرت داشت ازحضرات وپیرهای مانند مجددی وگیلانی کاملا متنفر بود؛ بالاخره یگانه حزب وسازمانیکه با ذوق ومزاج قومی اش برابر بود حزب اسلامی گلبدین حکمتیار بوده است.
برای این بندهء هیچمدان خیلی جالب است که حزب اسلامی درآن سالها به تقلید از رهبر وبنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خمینی فریاد نه شرقی ونه غربی را بصدا درآورده بود وفریاد اسلامخواهی ناب محمدی وپیروی از اصول ومبادی اسلام انقلابی این حزب درآنروزگار گوش خلایق را کر کرده بود؛ حزب اسلامی حکمتیار درآن زمان غیر از اسلام انقلابی دیگر شعارهای کهنه وفرسودهء قومی وزبانی را مردود میدانست ؛ سوال پیدا میشود که اگر آقای عصمت قانع شور ومستی قومگرایی پشتونی در وجودش درآن سالها به حد فوران رسیده بود او چرا حزب اسلامی گلبدین حکمتیار را انتخاب کرده بود؟ چه چیز حزب اسلامی حکمتیار درآن سالها دل عصمت قانع را شکار کرده بود؟ چه وجه مشترکی میان شور وجذبهء جاهلانه وقرون وسطایی قومییتخواهی پشتونی با شعار های فرا قومی وفرا ملیتی اسلام انقلابی وجود دارد؟ دراینجا باید گفت : یا عصمت قانع دروغ میگوید وهرگز درآن سالها هیچ شور ومستی قومی پشتونی در وجودش زنده نشده بود ویا اینکه حزب اسلامی گلبدین واقعا یک جریان فاشیستی قومگرای پشتونی بوده که حتی درهمان سالهای که داد از بلند نمودن پرچم توحید ولوای اسلام محمدی میزد فقط ازهمچو شعارهای توخالی برای پیش بردن اهداف شؤونیستی قومی خود کار میگرفته است وزیر این عبا وقبا برای تخریب وازبین بردن کل افغانستان به نفع سازمان استخبارات نظامی پاکستان هرچه در اختیار داشت کار میگرفت. دراینجا باید آقای عصمت قانع توضیح بدهند که کی راست میگوید. اسلام انقلابی گلبدین حقیقت تاریخی است ویا قومگرایی افراطی عصمت قانع.......
باهمه حال ؛ نظر به نوشتهء آقای قانع؛ درشهرکویتهء پاکستان درمنطقه ایی بنام مسلم باغ؛ عصمت قانع در دفتر حزب اسلامی حکمتیار باشخصی بنام علی انصاری یکی از تربیت یافتگان مکتب گلبدین برسر مسألهء بنگله دیش گلاویز میشود. جریان ازینقرار است که آقای عصمت قانع یک نوار صوتی سخنرانی انجنییر حبیب الرحمن یکی از رهبران اسلامگرای جنبش دانشجویی درسالهای شصت میلادی را که دریکی ازتظاهرات خیابانی بخاطر تجزیهء بنگله دیش از پیکرهء پاکستان ایراد نموده مورد نقد قرار میدهد وهمین مسأله باعث میشود که او با آقای علی انصاری گلاویز شود.
آقای عصمت قانع میگوید: من انجنییر حبیب الرحمن را نمی شناختم ولی میگفتند که انجنییر حبیب الرحمن از نجراب بغلان ؟؟؟! است ؛ انجنییر حبیب الرحمن درآن سخنرانی؛ با محکوم کردن اقدام دولت وقت افغانستان مبنی بر برسمیت شناختن دولت جدید بنگلدیش نظر به برداشت جناب قانع به ملت بنگلدیش توهین کرده است. آقای قانع می نویسد که من به علی انصاری گفتم: این شخص ( انجییر حبیب الرحمن) به ملت بنگلدیش توهین کرده است و او درجواب بمن گفت : خبیث! تو تجزیه شدن کشورهای مسلمان را استقلال میدانی؟ آقای قانع میگوید که : این درگیری لفظی بعدا منجر به درگیری فزیکی شد وبالاخره همین مسأله سبب شد که دیگر من با حزب اسلامی حکمتیار وداع گویم.

مضحک ترین ومسخره ترین موضوع درین جملات؛ که آقای عصمت قانع آنرا به نمایش گذاشته است این است که آقای قانع؛ بحیث یک ناسیونالیست پشتون که درظاهر امر؛ سنگ وطندوستی وافغانستاندوستی را به سینه میکوبد وخودش را ماکسیم گورکی فرهنگ وادبیات افغانی میداند تا هنوز نمیداند که نجراب درکدام گوشهء افغانستان واقع شده است. خیلی عجیب است کسیکه دعوای ماکسیم گورکی بودن دارد تاهنوز نمیداند که نجراب وطنش درکدام گوشهء وطنش موقعیت دارد؛ فکر نکنم که ماکسیم گورکی روسها تا به این اندازه انسان سخیف وجاهل بوده باشد که از موقعیت جغرافیوی استانها وشهرها وشهرستانهای روسیه بیخبرمانده باشد.
بهرترتیب ؛ آقای عصمت قانع بخاطر تجزیهء بنگلدیش از پاکستان با عکس العمل شدید لفظی وفزیکی علی انصاری گلبدینی مواجه میشود وسبب گلاویز شدن ودشنام پراگنی هردو گردیده وبالاخره باعث میشود که عصمت قانع ، کویته را به قصد شهر پشاور پاکستان ترک گوید.
نظر به این نوشتهء آقای عصمت قانع؛ درپشاور؛ آقای قانع به درگاه مرحوم برهان الدین ربانی پناه می برد واز او تقاضای کمک میکند. آقای عصمت قانع میگوید: جناب برهان الدین ربانی در اولین دیدارش با او زمانیکه درک کرد که او یک پشتون است ، با او بزبان پشتو صحبت را آغاز میکند ؛ اما این پشتو ازنظر جناب قانع (گود) می باشد. (گود) درزبان پشتو یعنی معیوب؛ یعنی کج ومعوج ؛ شل ونا جور؛ آقای قانع میگوید : در ابتدا استاد ربانی با من با لهجهء مردم ننگرهار صحبت میکرد و لفظ ( خه خه) را استعمال میکرد ولی بعدا زمانیکه متوجه شد که من از توابع استان قندهار هستم به عوض ( خه) ( شه شه ) گفتن را شروع کرد.»

بلی! مرحوم برهان الدین ربانی؛ با وجودیکه زبانش پشتو نبود ولی خیلی خوش داشت که با هموطن پشتونش بازبان مادری او صحبت کند ولی این هموطن پشتونش بجای خوش بودن وتقدیر نمودن از وی ؛ اورا تحقیر میکند واصطلاح تحقیر آمیز(گود) را علیه او بکار می برد؛ ازکاربرد این اصطلاح؛ چنان برداشت میشود که جناب عصمت قانع حتی با کسانیکه زبان پشتو را (گود) هم صحبت میکنند میانهء خوبی ندارد؛ درحالیکه درجهان معاصر؛ مردمان بافرهنگ ومتمدن کشورها هرکسی که زبان آنها را ولو به شیوهء (گود) هم ادا کند مورد تفقد ودلجویی وتشویق قرار میدهند وآنها را توهین ومسخره نمیکنند؛ زیرا آنها میدانند که این زبان؛ زبان مادری کسانیکه ( گود) صحبت میکنند نیست؛ بناء با تمام (گود) بودنشان آنها را ازخودشان حساب میکنند؛ تشویق میکنند تا سبب تشویق دیگران شود؛ مثلا اگر یک اوغان ویا عرب؛ زبان روسی را با یک دختر جوان روسی به شیوهء ( گود) صحبت کند آن دختر روسی بیشتر علاقه میگیرد تا با چنین شخصی کمک کند واورا در آموختاندن زبان روسی کمک کند؛ اما گوینده گان زبان پشتو چنین نیستند؛ پشتونها علاوه برآنکه فارسی زبانها وازبکها را بخاطر ( گود) بودن زبان پشتوی شان تحقیر میکنند حتی درمیان خودشان نیز لهجه های یکدیگر را تحقیر وتوهین میکنند؛ این زبان بحدی کثیف ونا زیبا و خشن و عقب مانده است که هیچ چیزی برای آموختاندن ندارد؛ هیچگونه زیبایی ونازکیهای شاعرانه وادبی درآن بچشم نمیخورد؛ این زبان نظر به گفتهء محمد معصوم هوتک که برای سرگین گاو؛ ده ها واژه دارد ولی برای قلم یک واژه ندارد؛ زبان پشتو نظر به اعتراف خود زبانشاسان پشتون چون پروفیسور مجاور احمد زیار؛ محمد معصوم هوتک، قلندرشاه مومند نه زبان ساینس است نه زبان عرفان ونه زبان دین ونه زبان معرفت ونه هم زبان تکنالوژی معاصر؛ پس ازجناب عصمت قانع اگر پرسیده شود که برهان الدین ربانی چه ضرورت داشت که چنین زبان عقب مانده وبیکار را مانند خود عصمت قانع به شکل فصیح وبلیغ آن یاد میگرفت وآنرا ادا میکرد؟
نکتهء دیگریکه درین نوشته ؛ توجه بنده را بخود معطوف داشت این است که خود جناب عصمت قانع چقدر زبان فارسی را به شیوهء (گود) ادا کرده می تواند؟ اشخاصی مانند مولوی خالص وحقانی چقدر میتوانستند فارسی را حتی به شیوهء ( گود) ادا نمایند؟ بهرترتیب سخن هرچه باشد بکارگیری اینچنین لفظ سخیف علیه یک رهبر وبنیانگذار یک سازمان سیاسی توهین آشکار تلقی میشود. اما اگر ازین توهین آقای قانع اگر بگذریم مورد دیگر برخورد مهربانانه وپدرانهء جناب برهان الدین ربانی است که یک شخص بد اخلاق و بدنام ورانده شده وتفالهء گلبدین را درعالی ترین ارگان نشراتی خود یعنی بخش پشتوی نشراتی جمعیت اسلامی می گمارد؛ وتمام بخش پشتوی این ارگان را به همچو انسان سخیف وبداخلاق وبد زبان ولچک ولا ابالی تسلیم میکند.
آقای قانع اعتراف می نماید که : اورا استاد برهان الدین ربانی باخودش درمهمترین وحساس ترین ضیافتها ودعوتهای خصوصی می برده است واورا بدیگران معرفی میکرده است که چنین جوان با استعداد وپرانرژی پشتون را درجمعیت اسلامی باخود دارد واو از بودن همچو جوان پر انرژی وبا استعداد پشتون بخودش می بالد.
همچنان آقای قانع اعتراف نموده است که : مرحوم برهان الدین ربانی در اولین ملاقات خود با او دربارهء اعضای حزب اسلامی گلبدین میگوید که آنها ( گلبدینی ها) تحمل شنیدن آرای مخالف را ندارند.
ازین اعتراف جناب عصمت قانع چنان معلوم میشود که سازمان جمعیت اسلامی برای اشخاص رانده شدهء گلبدینی پناهگاه امنی بوده است وآنها با استفاده از فضای باز جمعیت اسلامی هر نوع فکر سخیف وجاهلانهء قرون وسطایی قومگرایانه ء پشتونی را با استفاده ازتربیون جمعیت اسلامی به هم تبارانشان نشخوار میکرده اند؛ وبه اصطلاح امروز از زیر ریش برهان الدین ربانی ودیگر جمعیتی ها خرسوار میگذشتند ولی بقیهء اعضای جمعیت اسلامی نه زبان پشتو را می فهمیدند ونه هم از محتوای نوشته های اینچینین افراد آگاهی داشتند که اشخاصی مانند عصمت قانع از پایگاه وامکانات نشراتی جمعیت اسلامی به سود کدام اندیشه وایدیالوژی قلمفرسایی میکنند.به عبارت واضحتر میتوان گفت: بخش پشتوی نشرات جمعیت اسلامی محل تمرین ومشق مبتدیهای ازنوع عصمت قانع بوده است که هرچرند وپرندی که ازنوک قلم شان خارج میشد آنرا بنام ژانرهای ادبی پشتو درآنجا نشر میکردند وهیچکسی از چنین اشخاصی نمی پرسید که آنها چه نوشته اند وبرای کی نوشته اند وچرا نوشته اند وچه چیزی را نوشته اند.
ولی با دریغ ودرد باید اظهار نمود که : امروز حاصل آنهمه فراخ اندیشی وسخاوت جمعیت اسلامی را آقای قانع درمیزهای گرد تلویزیونی ومقالات ونوشته های اینترنتی اش به کف دست بقایای مرحوم برهان الدین ربانی میدهد وآنها را به بدترین الفاظ یاد میکند.

ادعای خدایی:

نکتهء مهم واساسی دیگریکه جناب قانع درمقاله اش راجع به برهان الدین ربانی ابراز داشته است موضوع رفتار مودبانه وظاهر متبسم برهان الدین ربانی است که نظر به ادعای محترم عصمت قانع ؛ درپس پردهء این ظاهر متبسم تعصب ونفرت قومی وپشتون ستیزی افراطی فاشیستی نهفته بود.
نظر به ادعای محترم عصمت قانع؛ مرحوم استاد برهان الدین ربانی با تمام کثیرالابعاد بودن شخصیت اش بازهم منافقی بیش نبوده است؛ ایشان درین مورد میفرمایند:

استاد رباني برسېره پردې چې يو ديني عالم وو، د يوه انسان په توګه يې د علم مخالف خصوصيت يعنې تعصب درلود. دى هوښيار وو، خو ټوله هوښياري يې دې ته وقف کړې وه، چې څرنګه پښتانه په خپل لوى کور کې د يوه لوى اکثريت له موقف څخه را وغورځوي او په يوه ګډوډ متشتت اقليت يې بدل کړي. د خپلې خندانې څېرې تر شا يې د تعصب او تنګ نظري دريځونه په خورا مهارت او چالاکۍ سره پټول.
متحمل مزاجه وو، خو د تحمل تر شا يې محيل هُنر درلود او په اسانۍ سره يې خپل چل او فريب ته د معصوميت او بې ګناهۍ جامه ور اغوسته.
نرم خويه وو، په خبرو او غږېدا کې نه احساساتي کېدلو، خو په پټه کې يې عقده او غوټه داسې له پړسوب څخه ډکه وه، چې بيا يې پړسوب په هېڅ ډول د تداوۍ اومعالجې وړ نه وو.

بح بح ! خانهء پدر پدرکلانهایت آباد که خیلی خوب جزای نیکی های استاد ربانی بیچاره را داده ایی ..........؟؟؟؟ هم هوشیار بود ولی تمام هوشیاری اش را درجهت پائین آوردن حیثیت ملی پشتونها وقف کرده بود، تبسم داشت ولی در پس آن تبسم عقده های چرکین قومی پنهان شده بود، تظاهر به بی گناهی میکرد ولی درپشت این ظاهر بیگناه شخصیت جنایت کار وعقده ایی پنهان گردیده بود که برای خالی کردن عقده هایش هیچ مرز دینی واخلاقی را نمی شناخت
این است قضاوت تاریخی یک نویسندهء پشتونی که قسمت زیاد عمرخود را وقف مبارزهء سیاسی در زیرلوای رهبری یک شخصت غیر پشتونی گذشتانده است وآنهم شخصیتی درحد مرحوم برهان الدین بانی بحیث یک رهبر سیاسی ویک عالم دین که ازعلمش وتجربهء سیاسی اش دیگران را بهره مند ساخته است. کسیکه در دامان او تربیت یافت امروز استادش را منافق میخواند وبه او برچسب منافقت وعقده میزند . آیا برهان الدین ربانی واقعا شخص منافق وظاهر فریب بود وبرای تضعیف پشتونها کمر بسته بود؟ آیا او واقعا بحیث یک عالم دین از علم دین خود به ضرر یک قوم وایجاد تفرقهء قومی میان یک ملت استفاده کرده است ؟
اگر این ادعای محترم عصمت قانع را بپذیریم واقعا ناسیونالیستان پشتون ادعای خدایی دارند که حتی ازنیات ومافی الضمیر افراد نیز اگاهی دارند؛ پس برای نخبه گان تاجیک وازبک وهزاره هیچ راهی جز تسلیم بودن صد درصد بخواست هژمونیستی پشتونها دیگر راه وچاره ایی باقی نمی ماند. ناسیونالیستهای پشتون حتی تبسم ها وخنده های رهبران غیرپشتون را بحساب منافقت آنها حساب میکنند وهرگز به آنها باور ندارند.
جناب عصمت قانع؛ مدعی است که پس پردهء تبسمهای نمکین استاد برهان الدین ربانی یک ارادهء خطرناک بخاطر پاشاندن ومتفرق ساختن ایل پشتون نهان بود. اما اگر از جناب عصمت قانع پرسیده شود که اگر چنین اراده ایی را زنده یاد برهان الدین ربانی داشت شخصیت بدنام ولا ابالی چون او را چرا از زیر ساطور گلبدین نجات داد وبه او امکانات مشق وتمرین نویسنده گی درزبان پشتو را فراهم ساخت؟
مگر برهان الدین ربانی به آقای عصمت قانع کارت دعوت فرستاده بود که باید ازحزب گلبدین خارج شود وبه تنظیم او بپیوندد؟ درفارسی ضرب المثل مشهور این است که: "خدمت کرده گناه لازم»
حالا که مرحوم برهان الدین ربانی ؛ عصمت قانع ؛ تفالهء گلبدینی را پناه داده است این کار برهان الدین ربانی امروز در راستای تفرقه اندازی وپراگنده ساختن پشتونها تفسیر میشود. عجب زمانه ایی است؟
به این حساب پرسش دیگری از جناب قانع مطرح میشود درصورتیکه جناب عالی زیر لوای همچو یک رهبر دو رو ومنافق مبارزه می کردید؛ آیا پشتو سازی سرود ملی دولت چنین رهبر بی اعتمادی قلبی شما را به فضای اعتماد تبدیل میکرد؟ آیا گلبدین حکمتیار ؛ که بغاوت ومزدوری خودرا به ذوالفقار علی بوتو جزو مفاخر وشهکارهای سیاسی اش میداند از احیا واعادهء سرود ملی مرده زمان داوود استقبال میکرد وراکت پرانی به شهرکابل را متوقف میساخت ویا اینکه بازهم همان اقدامات صلحجویانه را جزو همان تاکتیک های پشتون فریبانهء برهان الدین ربانی ومسعود اعلام میکرد؟
خیلی جالب است که جناب عصمت قانع ؛ برای اعادهء احیای سرود ملی مردهء زمان داوود بر برهان الدین ربانی خشم گرفت وبا او یکسره وداع گفت ولی از اینکه آن سرود ملی توسط اشخاص وافرادی نظیر سلیمان لایق به زباله دان تاریخ سپرده شد هیچ یادی نمیکند وازهمه بدتر شعارهای توخالی حفیظ الله امین نیز اورا به وجد وشور پشتونی میاورد، جناب محترم عصمت قانع فراموش کرده اند که آن سرود ملی عبدالرؤوف بینوا توسط هم تباران قبیلوی خودش به زباله دان تاریخ سپرده شد، به عوض ملت افغان ؛ سرود فرا ملی وفرا قومی سلیمان لایق که همهء مزدوران وکارگران وزحمتکشان جهان را به اتحاد وباهمی دعوت میکرد چندین سال درمجامع ملی وبین المللی گوش های مردم را نواخته است؛ ولی نمیدانم کدام آسمان به زمین خورد که با تائید یک سرود ملی بزبان فارسی فرزندان این میهن ، جناب عصمت قانع به یکباره گی به یاد عبدالرؤوف بینوا افتاد وایشان را وادار به چرند نویسی ولاطائلات گویی ساخت .

فضای باز جمعیت اسلامی:

کسیکه خود اعتراف کرده است که بخاطر مسألهء بنگلدیش ازحزب گلبدین رانده شده است وحتی زنده گی اش نیز درکویتهء به خطر مواجه بود وبهمین خاطر به دامان برهان الدین ربانی پناه آورد ولی حالا مدعی است که برهان الدین ربانی از او بحیث ابزار تفرقه درمیان پشتونها استفاده کرده است؛
چه ابزاری؟ اگر شما آقای قانع ؛ یک پشتون اصیل می بودید حتما حزب اسلامی گلبدین حکمتیار شما را از خودشان نمی راند؛ ولی زمانیکه آن حزب تصمیم به کشتن وترور شما گرفت حتما عنصر غیر مطلوب در داخل آن حزب بوده اید؛ پس درینجا گناه برهان الدین ربانی چیست؟
نتیجه:

با آنچه که درین نوشتار تاکنون گفته آمدیم هرگز به معنای دفاع از عملکردهای جمعیت اسلامی وشخص مرحوم برهان الدین ربانی نیست؛ هدف اصلی این قلم بازگو کردن حقایق تاریخی است که متاسفانه اشخاصی مانند عصمت قانع از بیان آن بخاطر تعصبات وتمایلات فاشیستی قومی شان طفره میروند. هیچ شکی نیست که سرمایه گذاری رهبران وشخصیتهای سیاسی غیر پشتون بالای پشتونها همیشه بی نتیجه بوده است؛ افغانستان کشوریست که همیشه درآن ساختارهای قومی وقبیلوی حرف آخر را زده است؛ اسلام سیاسی مانند پیروان مکتب های دیگر چون ناسیونالیزم وسوسیالیزم وکمونیزم ولیبرالیزم غربی پایش درین کشور می لنگد آنچه که ازشعارهای تند وانقلابی احزاب اسلامگرا در دهه های هفتاد وهشتاد میلادی در تاریخ بجا مانده است ؛ نقطهء مقابل شعارهای تند وانقلابی احزاب مارکسیستی در افغانستان در دهه شصت وپنجاه خورشیدی است که بعدا هر دوجناح هم اسلامگرایان وهم مارکسیستهای جوان هردو به طرف تمایلات افراطی قومگرایان لغزیدند وامروز همان اشخاص وافراد استند که نعره های حق طلبی حقوق اقوام مختلف را بصدا درآورده اند. درین راستا اشخاصی مانند جناب عصمت قانع که پیشینهء جمعیتی دارد بخاطر پاک نمودن گناهانش ازهمه بیشتر درخط فاشیسم قومی پشتونی لگام میزند تا بیشتر میان پشتونها مطرح گردد.
اما نظر به گفتهء یک جوان پشتون هلمند بنام وزیری که دریک مناظرهء تلویزیونی با عصمت قانع این مطلب را اذعان داشت ؛دشمن پشتونها بیشتر درمیان خود پشتونها استند؛ دشمنان حقیقی پشتونها اشخاصی اند که امروز مانند عصمت قانع میان پشتون وغیر پشتون خطوط جدایی سرخ وسیاه را ترسیم کرده اند ومیکنند.
دشمن حقیقی پشتونها اشخاصی مانند گلبدین حکمتیار اند که مکتب ومدرسه را درمناطق پشتون نشین به آتش میکشند وبه بهانهء دشمنی با زبان فارسی درپی بسط وگسترش زبان اردو در استانهای جنوب افغانستان اند.
تا وقتیکه پشتونها این مارهای آستین خودرا درست تشخیص نداده اند کماکان دربحر ظلمات وجهالت باقی خواهد ماند واسباب تباهی خود ودیگران را فراهم خواهند کرد.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • آقای بهمن واقعا بیکار هستی که وقت خود را با چرندیات آدم کذاب و دروغگویی به نام قانع ضایع می سازی. جمعیتی که من می شناسم نصف بیشتر شورای اجرائیه اش را پشتون ها تشکیل میداد. نویسندگانی مثل : زمرک عابد، سخیداد فایض، استاد محمد جان احمدزی، ابو ادریس فضل الرحیم، میرا جان حقپال، مولوی زاهدی احمدزی، مولانا قیام الدین کشاف ، عبد الباری غیرت، شهرت ننگیال، محمد نسم فقیری ، اجرالدین اقبال و شمار دیگر که همه اعضای جمعیت بودند و همه در کابل پیش از هجرت نویسنده بودند، چه گونه استاد مرحوم بخش پشتو را به او داده است. این حرف های عصمت قانع دروغ محض است . همه کس او را می شناسد از میر حسام الدین برومند بپرسید که او چگونه آدمی است و یا از عبد الجبار ثابت . همه حرف هایش ساختگی است و دروغ ، روزی باز هم از این حرف هایش بر می گرددو به دروغ دیگر متوسل می شود.از محمد امین فروتن و زبیر شفیقی ، نذیر بشارت رسید تا او را معرفی کنند که است؟؟!!

  • بهمن مریض ربانی را ریس جمهور میگویند ریس جمهور بادام باغ و خیرخانه اسنا د موجود است که در کلوله پشته اشرار شورای نظار خانم یکی از اهالی ناحیه مربوطه را اختطاف کرده بود واین بیچاره عریضه را عنوانی ریاست جمهوری ارایه وخواهان رهای خانم شان شده بود واین ریس جمهور بادام باغ به قلم خودتحیرمیدارد که قوماندان صا حب پوسته مربوط خانم عارض را ایله بدهید ببین ریس صاحب جمهور که نه قوماندان امنیه دارد نه وزیر داخله دارد به قوماندان پوسته احکام میدهند خوب شد که این قاتل مردم به جهنم رفت

  • آقای عبدالله کابلی! شاید خودت هم ازهمان جمعیتی های خط بینی کشیده باشی، این افرادی را که نام برده ایی سالهاست که با جمعیت اسلامی وداع گفته اند، شهرت ننگیال از چندین سال به اینطرف برضد ربانی دشنام پراگنی دارد محمد آجان احمدزی را خود پشتونها در پشاور کشتند، زاهدی احمدزی وکشاف وغیره نامهای که برده ایی ازسالها به اینطرف درمیان سیاف ومولوی خالص و گلبدین تقسیم گردیدند کدام یک اینها جمعیتی است؟ آیا امین فروتن وزبیر شفیقی جمعیتی بودند؟ اجرالدین اقبال حالا به حزب افغان ملت پیوسته است حالا بگو که چند درصد اعضای جمعیت اسلامی پشتون باقی ماندند؟

  • استاد برهان الدين رباني د افغانستان په معاصر سياسي تاريخ کې څو اړخيز شخصيت وو. د يوه رهبر په توګه، د يوه سياسي فعال په توګه، د يوه ليکوال په توګه او د قران شريف د يوه غښتلي مبصر په توګه يې ځانګړي اوصاف او خصلتونه درلودل.

    پوره لس کاله ورسره نېږدې پاتې شوم. په ١٣٥٩ هـ ل کال کې زه ايله د ١٩ کالو ځلمى وم، چې د افغانستان په اسلامي حزب کې د خپلو تېزو ناسيوناليستي افکارو په وجه مځکه راته سور اور شوه.

    د کوټې په مسلم باغ کې له اسلامي حزب څخه په دې وجه ولاړم چې د انجينر حبيب الرحمن پر يوه ټايپ شوې وينا مې انتقاد وکړ. ويل کېږي، چې انجينر حبيب الرحمن د بغلان د نجراب وو او په کابل پوهنتون کې يې د ځوانو مسلمانو د غورځنګ سياسي فعاليتونه تنظيمول.

    د حبيب الرحمن يوه وينا ټايپ شوې وه، چې په کې د شيخ مجبيب الرحمن تر سياسي زعامت لاندې د بنګالي ناسيونالېزم لخوا د بنګله دېش په نوم د يوه هېواد جوړېدو ته شيطاني او طاغوتي دسيسه ويل شوې وه.

    ماته د مرحوم حبيب الرحمن دغه وينا د بنګاليانو د هېواد پرضد يوه ښکنځا ښکاره شوه او په هماغه مجلس کې مې وويل، آيا اسلام موږ ته دا اجازه راکوي، چې د يوه ملت د استقلال غوښتنې ملي ارادې ته بد ووايو؟

    استاد علي انصاري چې اصلي نوم يې غلام سخي وو او په حزب کې يې فرهنګي چارې چلولې يوځل په قهر شو او غوسه کې يې راته وويل، خبيثه ته د يوه اسلامي هېواد تجزيه د يوه ملت ملي اراده بولې؟

    استاد علي انصاري تهديد کړم، چې بيا داسې دريځ څرګند نه کړم اوکه يې کړم، نو د شلغمو په تول کې به ولاړ شم.

    په هماغه ورځ مسلم باغ څخه په تېښته بريالى شوم او د پېښور لاره مې په مخه پسې واخيسته. په پېښور کې د اسلام او جهاد په نامه نوي دوکانونه او شرکتونه پرانيستل شوي وو.

    د پير او حضرت پر دوکانونو مريدان رامات شوي وو، د مولوي نبي تنظيم بيا د ملايانو وو، د خالص د تنظيم چندان خوند نه وو او استاد سياف تازه له کابله راغلى وو، لا يې مارکېټ کې دوکان نه وو په نښه شوى.

    له ملايانو، پيرانو، حضرتانو او نورو سره مې په طبيعت کې نده جوړه. بل ځاى نه وو، هماغه لوګرى متل دى، چې اوبازک چښتن نه موندو او خدرخېل ټاټوبى نشواى پيدا کولاى.

    په جمعيت کې پښتانه چندان نه وو او زه د يوه پښتون په توګه د ځاى ځايګي په لټه کې وم. ښه مې ياد شي د اوړي ټکنده غرمه وه، چې په فقير آباد کې د استاد رباني کور ته ورغلم.

    د کور دباندې يوه مشرقيوال پښتون چې غالباً د استاد د کور محافظ وو د کور په دروازه کې يوې خونې ته چې پېښوريان يې بېټک بولي بوتلم اوشېبه وروسته استاد رباني راغى.

    استاد له قده لوړ نه وو، خو ډېر ټيټ هم نه وو، په اصطلاح ميانه قده وو. توره ږيره يې تازه په ماشين وهلې وه، چې له حده زياته کونډۍ او لنډى معلومېده، چترالى پکول يې پر سر وو، په روغبړ کې يې خورا توده مينه راسره وکړه. په ماته ګوډه پښتو يې خبرې راسره شروع کړې. په لومړي سر کې يې جوړ پخير په مشرقيواله لهجه راسره کاوه، خه يې، خه يې راته ويل، خو وروسته پوه شو، چې مورنۍ لهجه يې کندارۍ ده، نو شه شه يې شروع کړل او هڅه يې کوله چې په کندارۍ لهجه خبرې راسره شروع کړي.

    په خبرو خبرو کې يې د ولايت، تعليم او قبيلې پوښتنه راڅخه وکړه، ما د خپل بشپړ معرفت ترڅنګ له اسلامي حزب څخه د خپلې تېښتې کيسه ټکي په ټکي ورته وکړه.

    ده راته وويل، چې حزبيان مخالفت نشي زغملى، تاسو بايد په مکالمو او مجالسو کې احتياط ورسره وکړئ.

    په هماغه غرمه يې له ځان سره ميلمستيا ته بوتلم، له حده زيات باور يې را باندې وکړ. کله چې به زه په مجلس کې ناست وم، نو نورو ته به يې هم په خورا محترمه لهجه معرفي کولم او د تعارف تر څنګ به يې زما په هکله توصيفي او تشويقي هڅې کولې.

    درې مياشتې وروسته استاد برهان الدين رباني زه د خپل تنظيم د نشراتي ارګان (مجاهد) مسوول مدير وټاکلم.

    ما هڅه کوله چې اخبار پر وخت چاپ کړم او پر وخت يې ووېشم. دې کار هم استاد رباني زما په نسبت د ترسره شوي اعتماد له امله قانع کړى وو.

    په ډېرو مواردو کې يې زما خبرې ته غوږ نيوه، که څه هم زه د شلو کالو ځوان وم، خو په حساسو مسايلو کې يې زما مشورو ته اهميت ورکاوه. په سفرونو کې ورسره وم، د مهاجرينو کمپونو ته ورسره ولاړم.

    په غونډو او ميټينګونو کې يې ترڅنګ ناست وم. له استاد سره د تېر شوي وخت په باره کې ما خپل ټول يادښتونه ليکلي دي، چې اوس هم زما په شخصي کتابخانه کې په کوټه کې محفوظ دي او که ژوند وو چاپ به يې کړم.

    استاد رباني برسېره پردې چې يو ديني عالم وو، د يوه انسان په توګه يې د علم مخالف خصوصيت يعنې تعصب درلود. دى هوښيار وو، خو ټوله هوښياري يې دې ته وقف کړې وه، چې څرنګه پښتانه په خپل لوى کور کې د يوه لوى اکثريت له موقف څخه را وغورځوي او په يوه ګډوډ متشتت اقليت يې بدل کړي. د خپلې خندانې څېرې تر شا يې د تعصب او تنګ نظري دريځونه په خورا مهارت او چالاکۍ سره پټول.

    متحمل مزاجه وو، خو د تحمل تر شا يې محيل هُنر درلود او په اسانۍ سره يې خپل چل او فريب ته د معصوميت او بې ګناهۍ جامه ور اغوسته.

    نرم خويه وو، په خبرو او غږېدا کې نه احساساتي کېدلو، خو په پټه کې يې عقده او غوټه داسې له پړسوب څخه ډکه وه، چې بيا يې پړسوب په هېڅ ډول د تداوۍ اومعالجې وړ نه وو.

    له ديني ارشاداتو څخه به يې خبرې کولې، خو په عملي ژوند کې يې بنياد ګرايي نه درلوده. اولادونه اوکورنۍ يې په سختۍ سره نه اداره کوله او بشپړه ازادي يې ورکړې وه.

    زما وروستي ليدل ورسره د ملي سرود په جلسه کې وو. استاد په کابل کې د قدرت تر اخيستو يو کال وروسته هڅه وکړه، چې د تېر چپي رژيم ملي سرود په اسلامي سرود بدل کړي، د دې کار لپاره يې محمود فاراني او زه دواړه ګومارلي وو.

    ما ځان ته جر‌ئت ورنکړ، چې د عبدالرؤف بېنوا د تخليق شوي ملي سرود په مقابل کې په ګستاخۍ لاس پورې کړم، هڅه مې وکړه، چې د بېنوا صاحب ملي سرود د يوه تل پاتې سرود په توګه د افغانانو د هويت او شخصيت هېنداره واؤسي.

    خو فاراني يو بل شعر په فارسي ليکلى وو، د استاد رباني د اقتدار په دويم کال کله چې يې د فاراني شعر د ملي سرود په توګه قبول کړ، نو ما اعتراض وکړ، چې دا کار د يوه ملت له هويت څخه انکار دى. لومړى خو دا شعر په افغاني ژبه نه دي او فارسي ژبه د يوه ملت د هويت ژبه نه ده، بلکې په اسيا کې هندوانو، ازبکانو، بلوڅانو، عربو اونورو توکمونو فارسي ژبه ويلې ده او اوس هم خبرې پرې کوي. د هندو سرود په هندۍ ژبه دى، د عرب سرود په عربۍ ژبه دى، د ازبک سرود په ازبکي ژبه دى، د ترک سرود په ترکۍ ژبه دى. که تاسو رښتيا مسلمانان ياست يا جمعيت اسلامي د اتنيکي تعصب سياست نه کوي، نو واقعيت دا دى چې د يوه ملت د هويت له رنګ څخه بايد مخ وانه ړول شي.

    غالباً د ١٣٧٣ هـ کال د جدي د مياشتې دوهمه هفته وه، چې زه د اعتراض په توګه په داسې وخت کې چې جمعيت پر قدرت بشپړې منګولې لګولې وې له جمعيته ووتم.

    د ارګ د ګل خانې د ماڼۍ په هغه اطاق کې چې د اوسني جمهور رييس د کار دفتر هم په کې دى زما له استاد رباني سره وروستۍ مکالمه په دې ډول وه.

    استاده!

    ستا دا کار به د افغانانو تر مېنځ بېلتون رامېنځته کړي، ملي سرود بايد د افغانانو د هويت په ژبه وي. استاد رباني لږ څه په غوسه شو يوه ترخه مُسکا يې وکړه او بيا يې د قران شريف دا ايت چې (( و اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما)) ووايه.

    ما هڅه وکړه چې له دفتره يې ووزم، سخيداد فايز چې اوس هم ژوندى دى هڅه کوله چې ما کښېنوي، خو زه راووتلم، فقط د استاد رباني آخري خبرې مې واورېدې. استاد فايز ته يې وويل: فايز صاحب! عصمت قانع استعداد خوب است اما حيف که پشتون است، نشنليزم افراطى بالاخره او را هلاک خواهد کرد.

    او زه تر اوسه پورې لا د پښتونولۍ په تور لکه بسمل مرغه ترپ ترپ ترپېږم او پښتونولۍ زما او زما د اولادونو د رزق او روزۍ مخې ته پاټک اچولى دى.

    وروسته بيا ما په څمکنو کې د جمعيت دفتر ونيو، اى ايس اى زه ونيولم.

    بيا ما استاد ونه ليد.

    د جمهوري رياست د دوهمې دورې په انتخاباتو کې استاد زياته هڅه وکړه، چې کور ته مې ور وغواړي، څو ځله يې پيغام را ولېږه، چې يو بدخشي شور چاى راسره وڅښه. ما فقط يوه لنډۍ ور ولېږله:

    خبره لاړه ډنډوره شوه

    جانانه خپل کار دې کوه خپل به کوومه

  • ربانی که مرحوم شد ومسعود شهید . دیگر خدا بیامرزد فرعون وشداد ونمرود قارون وامثالشانرا .اونها دیگر چه گناهی داشتند که لعنت بشنوند . اینها روی آنهارا سفید کرده . این آقای نویسنده هم غلام یهود ونصاراست مانند سران پنجشیر چون قسمتیکه خارش نداره این آقا همانجارا میخاره . برو بابا بوی بد کردار ربانی ومسعود ودیگرهمقطاران مرتد شان تازه بالا آمده وبا این سروصدا ها خوشبو نمیشوند. ماباهمه اقوام برادریم اما بدون مرتدها . فاحشه های سیاسی وکسانیکه بکشورما خیانت کردند ازهرقومیکه باشند . مانند مسعود وربانی وهمقطارانشان که لعنت الله علیهم اجمعین بادومزاری وخلیلی گلبدین ملا عمر ومحقق ودستم دیگر مرتدین مانند عبدالله وقانونی وفهیم وهمقطارانشان . زنده باد همه ملت افغان مرگ بر خاینین ومرتدین .

  • کسیکه به شهید برهان الدین ربانی وشهید احمدشاه مسعود قهرمان توهین میکند خودش مرتد پدرش مرتد قوم وتبارش مرتد تمام دور دسترخوانش مرتد ازهمه مهمتر اینکه این بیطرف همهء ملت افغان را باهم برادر خوانده است درحالیکه مرتدهای حقیقی همین افغانها استند افغانها به نیم قرآن ایمان آورده اند برپدر همو فاحشهء سیاسی لعنت که همه را برادر افغانهای مرتد میخواند.

  • مرتد های حقیقی همین اوغانهای خر می باشد که اصلا نه از قرآن خبر دارند ونه هم از اسلام مانند سگ خودشان را مردار میکنند. امریکا وغرب وهم حالا ازین اوغانها مثل سگهای زنجیری درسوریه کار میکیرد. برپدر هرکی که خودرا افغان میداند لعنت. مرگ بر افغان خر

    این چهرهء افغان سگ مرتد ملعون را ببنید

  • اعترافات شفاهی عصمت قانع مستند به روایت ع مومند

    ( إکس ) تازه پشت لب سیاه کرده بود، آنقدر زیبا بود که به اصطلاح قندهاری، ازده دختر هم مقبول تر معلوم میشد( ترلسو انجونو نه نامی وه) ومن نیز دراوج مستی وشادابی خود بودم ، روزی در دفتر فرهنگی جمعیت اسلامی بودم که (إکس) را ملاقات کردم ، او که خیلی بخود می بالید که جوان پشتون اخوانی است ومرزهای قومیت را در نوردیده است، درمیان آنهمه پنجشیری وبدخشانی وتخاری، با افتخار خود را بمن نزدیک ساخت وبه پشتو گفت که او میخواهد نویسنده شود، وبه رهنمایی من ضرورت دارد، او تازه دورهء کالج را نیز درپشاور آغاز کرده بود، من که چنین درخواستی را ازخدا میخواستم، به مجرد دیدن موهای مجعد وکالای نازک پشاوری وچپلی پشاوری اش آلت تناسلی ام درزیر تنبان ام نعوظ کرد ، بچه، خیلی زیبا بود ودرعین حال خیلی به ناز وکرشمه صحبت میکرد، توگفتی که دختر باکره است، من برایش گفتم که من حاضرم برایت ژانر های مختلف ادبی را بیاموزم، من چیزهای را برایت می آموزم که هرگز آنرا درکالج فرا نمیگیری،. (إکس) نیز قبول کرد، از آن روز به بعد سلسلهء ارتباطات ما خیلی محکم تر شد، بالاخره دوستی ما خیلی پیش رفت وآهسته آهسته به مزاقهای زیر نافی کشیده شد، او نیز خیلی جرأت مند شده بود وازمزاق هایم خوشش می آمد، یک روز او را باخودم بردم در منطقهء (تاون) یک اطاق کرایی را برای همین کارها گرفته بودم، در اطاق غیر ازمن واو دیگر هیچکسی نبود، من به بهانه ای اینکه باید کمی سرم راگرم کنم، (واین) شراب را ازیخچال کشیدم ، اورا به نوشیدن (واین) دعوت کردم ولی او دعوت مرا نه پذیرفت، ومن چند جرعه ایی سرکشیدم، بعداز چند دقیقه ، خودم را قصدا به دیوانگی زدم، چاقو را ازچیب خودم کشیدم و ( إکس ) را گفتم که اگر ایزارت را نمی کشی با همین چاقو غار غارت میکنم. (إکس) که سراپای وجودش را ترس فرا گرفته بود، درحیرت فرو رفته بود که این شخص به یکباره گی چرا اینقدر دیوانه شد، درابتدا چند حرف عذر آمیزی برایم اززبان بیرون آورد تا مرا به وسیلهء آن رام سازد، ولی من هرگز حاضر نبودم که رام شوم ، تهدید خودم را جدی دوباره تکرار کردم وگفتم : یا ایزارت رابکش ویا اینکه با همین چاقو غار غارت میکنم.
    (إکس) بیچاره دید که چاره درمقابلش حصر است، فورا ایزارش کشید وتن به تقدیر داد، من او را به پشت خواباندم، آلت تناسلی ام را چرب کردم و شروع کردم به فرو بردن آن آهسته آهسته در درون مقعد (إکس).
    (إکس) ازشدت درد، ناله میکرد وفریاد کنان این کلمات را بزبان میاورد :
    "دخدای لپاره ، دخدای لپاره قانع صیب ، قانع صیب دخدای لپاره، تا خو ماسره توکی کولی گناه لری، بس بس بس دا سومره گناه لری ، بدکار دی مکوه ، قانع صیب "
    ترجمه: به لحاظ خدا قانع صاحب، به لحاظ خدا... تو که همرای من مزاق میکردی، این کار گناه دارد، بس ...بس..بس .. کار بد است .. قانع صاحب"
    اما قانع همچنان چاقوی گوشتی اش را درحال فرو بردن در درون مقعد (إکس) بود، تا اینکه بعداز چند دقیقه انزال گردیدم وخودم را بالایش مانند یک شیر انداختم وچند دقیقه اورا درآغوشم گرفتم ودرحالیکه ازچشمانش اشک ریخته بود اشک هایش بازبانم از رخسارش پاک کردم، وچند بوسهء جانانه ازسر و رویش گرفتم درحالیکه (إکس) همچنان درمیان بازوانم قرار داشت، سکوت بعداز گناه را هردو تجربه کردیم وهردو همچنان بخواب رفتیم.
    بعداز آنکه بیدار شدیم، اورا درآغوش گرفتم، از او معذرت خواستم وباهم (پشتو) کردیم یعنی اینکه ( تعهد) کردیم که این راز باید درهمین جا محدود بماند. درحالیکه هردو به تعهد خویش وفا دار ماندیم ولی چند سال بعد روزی خبر شدم که این حرامی ، راپور مرا به استاد ربانی داده بود که قانع، ضد اخوانی ها تبلیغ میکند، شراب میخورد، وبه لاهور بخاطر زنباره گی میرود ، روزی اورا بار دیگر در دفتر دارالانشای جمعیت اسلامی دیدم وبرایش گفتم که : بی ناموسه! ته نو اوس دی حدته ورسیدلی چه خپل استاد تخریب کی؟
    منبع: عبدالله گل مومند، اجرالدین ویار، شهرت ننگیال.

  • اگر این حرکت بست حقیقت دارد لنعت خدا و رسول بار بار بر سری تو حیوان . تف تف تفف در رویت . این بچه هم لوده بود حتما باید انتقام میگرفت و 100 نفر را سرت بالا میکرد و همراه یک کارد از کونت تا دهن کثافتت باره میکرد. تف تف در رویت

  • اوغان خو به مثل شما مرده گوی شوروی ها و امریکایی هاره نکرده او لعنتی او بی پدر که به میلیونها دالر خواهرته وزنته فروختی او پدر سوخته او کس مادرشما در باره اسلام چی میفهمین منتظر باش اکه همین اوغان اسلام ره در جهان توسعه نداد باز مه خواهرته گایدیم بازم کیرم ده رحم مادرت تو کس فروش

  • اوغان خو غیرت دارد به مثل تو خو همرای خواهر خود یگجای آرایش نه میکنه و ابروی خوده به مثل تو نه میچینه

  • جیمس باند اوغان!
    خوب نام مبارک را انتخاب کردی نام پدر غیر شرعی ات را انتخاب کرده ایی؛ واقعا تو اسلام را به زور شوی ننه ات میتوانی به تمام جهان گسترش بدهی؛ این هم تصویر برادر اوغانت گلبدین با شوهر خواهرش آقای جان کر معاون سابق سازمان جاسوسی امریکا. نوش جانت بخدا ؛ مربی داری باید مربا بخوری؛ تا شوهران ننه جانت درجهان زنده باشد کسی تورا چیزی گفته نمیتواند

  • قانع له وړکتوب څخه د ټوکو، د کلي او کوڅي له لویدلو ځوانانو سره د خندا او عبث وخت تیرولو، په مشرانو د رخشند وهلو عادت لري ، چي اکثره وختونو به په ودونو او میلو کي ، لنډغرو ځوانانو د پیشو بازیو او بیزو بازیو لپاره د قانع له قواري سره د برابرو خندا اوره اکټونو څخه خوند اخست ، د خپلي خندا غړکي به یي د قانع په لوبولو تشه ولي ، نوموړي به له ځانه بیرته ترځانه له هیچا هم د بي حيایۍ او ننګ خبري نه سپمولي ، بلاخره دا تشویق د دي سبب شو ، چي قانع د خندا او بي کاره خلکو په منځ کي ، چي په لمخه وختونو کي د ساعت تیري لپاره بل بدیل هم نه ؤ، شه شهرت پیدا کړي.
    قانع د خپل غربت له کبله جوالیتوب ته مخه کړه ، د ځوانو او بي ادبه جوالیانو سره یي د خپل نږدي تماس په اساس د جوالیانو د بي بندوباره عاداتو څخه د ځان ټولي کمیاني مشبوع کړي . د پخان ډم د ډول تړنګ ته هم تر هیچا ناوخته نه دۍ رسیدلی ، د کیافي توپیر یي له نوموړي ډول زن سره ډیر په باریکیو کي توجه ته انسان اړباسي ، قانع په مکتب کي په ټولو استادانو خنداوي جوړولي ، چي د ازار پیټې یي تر همدي ځایه راورساوه ، چي حتا په ټوله مکتب کي بلاخره په ولسوالي کي په لیوني قانع مشهور شو ځکه د ده افعال ، کردار ، روحیات او قیافه د لیوني په شان وه.
    په همدي جریان کي د کمونیزم او مجاهدینو د مبقابلي اوازي ګرمي شوي ، د حزب اسلامي مجاهدینو ، قانع هم جهاد ته تر دعوت لاندي ونیو خو متاسفانه د قانع اخلاق دونه فاسد ؤ چي د شریفو انسانانو سره یي د جوړتیا ټول چانسونه سوځولي ؤ ، قانع د روسانو د بمباردونو او هر کس او ناکس د نیولو له ویري کور کلی پریښود ، په پاکستان کي د یو ، بل ، اخبار او مجلي له لاري ، چي یو شعر او یا یو ټوکه به یي لیکله ، د ځان د مشهور کولو کوښښ شروع کړ ، د خپلو ټوکو او خندا مجالسو د ګرمولو په برکت یي ځان څه ناڅه مشهور کړ ، خو په روپو او شهرت پسي د لیونتوب تر کچي رسیدلی ؤ .
    په دغه وخت کي د رباني صیب د فتر خلاص شو ، قانع چي په حزب کي د خپلو لویدلو اخلاقو له وجي ځاي نه درلود ، نو یي رباني صیب تنظیم ته مخه کړه ، رباني صیب چي تر هیچا لاس نه اړاؤ ، خصوصا پښتنو کي، ددي لپاره چي خپله نشنلیستي مفکوره ورباندي پټه کړي ، نو قانع صیب یي ښه استقبال کړ ، قانع هم له خدایه داسي ځای غوښتی ، چي هیڅ پښتون خصوصا شناخته پکي نه وي ، تر څو دده معرفت رباني صیب ته ونه کړي او یا د قانع د روپو لپاره د پښتنو توهین بربنډ نه شي ، چي دا د قانع صیب لپاره سر درد ؤ .
    قانع صیب به په جمعیت کي د زابل ، کندهار ،پکتیا ، غزني او وردګو قومونو د سپین ږیرو پیښي د متعصبو جمعیتیانو په مجالسو کي کولي او رخشندول به یی ، هغوي به ورباندي په کړس ، کړس خندل ، کله چي به یي د قانع صیب خیټه غوړه کړه او یو څه کوچي به یي پسي وموښله ، نو قانع صیب به په افراطي ډول له چتي ووت ، چي هم به یي ځان او هم به یي هغوی ته ښکنځل کولي ، ناپړیت شعرونه او بي ادبه قیصي به یي په دروغو جوړولي ، هغوی هم د پښتنو په مقابل کي د قانع د استعمال په ارزښت پوهیدل ، ځکه یي قانع په ګورت کي د قانع له ټول ولیدلي شخصیت سره ساتلی ؤ، بل د قانع قیمت ډیر لږ ؤ ، یو څه زهر قاتل او یوڅه هوایي ستاینه ، هغه هم د توهین ستاینه ، خو قانع صیب بیاهم د رباني او مسعود په وړاندي د پخواني خانانو تر ناظر په ټیټ ارزښت قانع ؤ ، همدغه قناعت د قانع صیب تخلص په مکمله ډول منعکس کړ.
    کله چي طالبان راغلل ، قانع صیب هم د رباني په تقلید کي په ابتداء کي ملاتړشروع کړ خو کله چي طالبان د امیر صیب مسعود سره وموښتل ، نو قانع صیب طالبانو ته په خره چپه سپور شو ، توهین امیزه او ډیره بي انصافه لیکنه یي پسي وکړه چي ( زیره راوړۍ خیر یوسۍ ) د دي پرځای چي پخواني غلام رژیمونه له دین سره په ظلم او له دیني خلکو سره په بي انصافي پړ وبولي برعکس یي سرچپه پیر وکړ.
    لنډه داچي کله د قانع صیب د نس غوړیدل د رباني تر وس تیر شول ، بل قانع هم نور اضافي د خس او خاشاک پنډه وه چي د رباني په روان تخت او تاج پوري ځوړنده وه ، رباني نور قانع ته پړی ورسست کړ ، قانع هم د یو وفادار او د رباني صیب د یو مطیع مورید په توګه رباني صیب په کور د یو څو نورو لنډغرو سره حمله وکړه ، دي پوهیدی چي نور رباني صیب نه زما خیټه غوړولی شي او نه توان لري چي راسره حساب وکړي حتي یو شمیر کسان خو لادا وایي چي قانع دغه جرائت په ( ای اس ای ) کي د خپلو ملګرو د مټ په زور وکړ.
    شپي او ورځي تیریدي چي د امریکایانو په راتګ سره د قانع د شاهي تاج یو ټپوس راوړ ، هغه ټپوس چي قانع یي په ناظرتوب کي ډیري ګاړی څټلي وي او د قانع په سر یي کیښود ، قانع لمړي د خپلو بادارانو په مشوره په اشنا راډیو ( امریکا غږ ) کي خبریال شو چي له خوسته به یي د مجاهدینو په خلاف راپورونه خپرول او بیا کندهار او کابل ته لاړ ، او دده نږدي ملګري وایي چي قانع به په یو راپور له ۲۰۰ څخه تر ۳۰۰ ډالر اخستل ، کله چي به پیښه نه وه شوي چي قانع درواغ سره لیکه کړي ، نو به یي له ځانه دري یا څلور کسان جوړ کړل د یو نوم به یي منګټو لالا د بل به یي شرنګ او لونګ کیښود ، په درواغو به یي ځای پرځای راپور جوړ کړ او اشنا راډیو به خپور کړ ، قانع صیب به ویل چي داسي ځکه کوم ، چي نن مي ډالر نه ؤ اخستي ، د ډالرو په دغه باران کي ولي قانع لیونی بي ډالرو شپه سبا کړي؟!
    قانع صیب دخبریالي د دندي په جریان کي د ولایاتو او مرکز په ټولو هغو هوټلونو کي شپي کولي چي د زناؤ او شرابو پوره امادګي یي درلودي . لمونځ او د قران لوستل خو یي ډیر پخوا د سندرو ، موسیقي ، بي ابه شعرونو او نورو عبثیاتو او لهو و لعب ته چورلټ پري ایښي ؤ..
    قانع فکر وکړ چي کولي شي پارلمان ته کامیاب شي ځکه هم یي روپۍ پیدا کړي او هم شهرت ، دا هغه څه ؤ چي قانع د هرڅه کیلي بلله ، ځان یي کاندید کړ کله چي خپلي منطقي ته لاړ خلکو ویل اوس افغانستان ترقي وکړه ؟! لیوني عیسي محمد هم پاچاهي غواړي ، په انتخاباتي کمپاین کي په شرمو وشرمید ، ځکه خلکو ویل چي عیسي محمد باید د خندا محفل ګرم کړي ، نه د پاچاهي ، خو ده بیچاره خپله سابقه هیره کړي وه ، ده فکر کاوه چي د نورو به هم هیره وي، قانع صیب تر ننه د افغان ټولني په مزاج نه پوهیږي چي بي حیثیته کس هیڅکله هم خپل لویدلي ارزښت اسانه نشي رغولي او په دي هم نه پوهیږي چي د امریکایانو په لوډسپیکري کي یي خپل قیمت تر صفر هم کښته کړ او لا منفي ته روان دي ، کیدي شي د همدغه حیثیت مزه یي نسل هم وڅکي.
    په اخیر کي قانع لکه اوبو اخستي چي ځګ ته لاس اچوي ، لکه هغه یو متل دي ، چي مړی خدای شرموي په تخته به ...... واچوي ، قانع هم د حضرت صیب په سرنوشت اخته شو، هغه د امریکایانو په دوستي ، محبت او ملاتړ کي هجرت وکړ او قانع د کمونیزم په محبت ، دوستي او ملاتړ کي ږیره چټ کړه ، په دي هم سټاپ نه شو بلکه دقلم نوک یئ دحق ، ازادي ، جهاد او اسلامي قایدینو او مجاهدینو خلاف د کمونیزم ، غربي ډیمو کراسي ، باطل او مفسد مشرانو ، غلامو، پردي پالو او شرمیدلو څیرو ، نشنلیزم په ملاتړ د یوڅو روپو او شهرت لپاره وقف کړ، کله د یوچا او کله د بل چا لکه کرایي مزدور د همدغو ګندګیو لپاره په خوسا ډنډونوکي لامبو وهي. رښتیا چي قانع له شروع تر اخیره د همداسي پریوتي شخصیت خاوند ؤ ، موږ پیژندلو ، خو نورو نه ، اوس یي په هرچا ځان ولید، چیزیکه در دیګ باشد درکاسه مي براید، د نوموړي له لیکنو ان نطفه هم ښکاري.
    زابلی
    ماته خپله لیکنه مهمه نه ده ماته ددغه خبیث جواب او غاښ ماتوونکی جواب اهمیت لری او څه چي ما ویلي ټول رښتیا دي

  • زه او عصمت قانع

    ليکوال: اسدالله دانش ساپی

    درنو لوستونکيو!

    د ښاغلي ملګري عصمت قانع ليکل مې ولوستل، خوند يې راکړ، خو په يو څو ځايونو کې تېر وتى دى، غواړم اصلاح يې وکړم.

    لومړى به له دې پيل کړم، چې زه له کومه راروان يم او کوم لور ته ځم؟

    درنو لوستونکيو!

    زه هم د لکونو افغانانو په څېر د انقلاب تودې څپېړې وهلى يم او له نن څخه نږدې دېرش_ پېنځه دېرش کاله پخوا په يو لوري روان شوم، اخر مې د پېښور په ګرم بازار سر ولګېد.

    پلار مې د اخوانېزم په تور د څرخي پله په زندان کې لس کلن مېلمه شو، زه چې کله پېښور ته راغلم، نو د يو خپلوان په کور مې تر دوه درې شپو وروسته د يو تنظيم د مشر دروازه وټکوله. څو ورځې بيا بل ته ولاړم، چې دا خو هم زما پلار پېژني، کېداى شي څه مرسته راوکړي. زما تعليم په نيمه کې پاتې دى، ژوند مې سم نه دى.

    خو معلومه شوه، چې په دې تنظيمونو کې هغه خبره ده، چې:

    "جوړ يې زموږ يې، زخمي شوې خداى دې روغ کړه، که مړ شوې خداى دې وبخښه."

    نو راووتم ترې، توبه مې وکړه او تر لږ ځنډ و فکر وروسته مې ځان سره وويل، چې ولې خپل همت بايلم؟ ولې د چا دروازې ته ودرېږم؟ ولې ځان هسې خوار او ذليل کړم؟ دا خو ښار دى، دلته ډېر کارونه شته، ډېر خلک روزګار کوي. ما هم له يو ډېرې خشره کارۍ نه (د ميوې له مارکېټ نه) خپل ژوند پيل کړ. تر يو څه وخت وروسته مې چې کله دوه زره او اته سوه کلدارې پيدا کړې، نو په ١٣٦٦م کال کې مې د پېښور په جنګي محله کې يو کوچنى کتابتون جوړ کړ.

    ډېرې ورځې مې پکې بېکارې او خوارې تېرې کړې، خو خوند مې ترې اخيسته او هوډ مې کړى و، چې زه به په دې کې ځان يوځاى ته رسوم، نو د خداى کارونه ول، چې کيسه سمه روانه شوه.

    خبره به لنډه لنډه کوم، چې د اوږدو خبرو توان په دې مصروف او بوخت وخت کې له چا سره نشته. کتابونه مې چاپ کړل، ترڅو کلونو وروسته د ځينو ملګرو او مشرانو ليکوالو په همکارۍ او رهنمايۍ کتابتون (په دانش خپرندويه ټولنه) بدل شو، د (الفت) او (کاوون) په نوم مې مجلې پيل کړې. الفت ٤٦ ګڼې او کاوون ٩٦ ګڼې چاپ شوه او لا روانه ده.

    ما به چې کله هر کتاب چاپ کړ، نو سل يا پنځوس ټوکه به مې يو طرف ته اېښودل، بالاخره مې دا کتابونه د خپل ګران هېواد ګوډ ګوډ ته رسول او تر اوسه پورې مې د هېواد په بېلا بېلو سيمو کې په مکتبونو او عامه ځايونو کې څلور شپېته عامه کتابتونونه جوړ کړي، ترڅو عام وګړي او زده کوونکي ترې ګټه واخلي. تر سلو زياتو کتابتونونو سره مې مرسته کړې ده.

    لنډه دا چې د يو دوه اتيا زره ډالرو په شاوخوا کې مې په دې لسو کلونو کې خپلو هېوادوالو او ځوانانو ته کتابونه ډالۍ کړي دي، ګڼ سيمينارونه مې جوړ کړي دي او ګڼو سيمينارونو ته مې پښتانه ليکوال و شاعران له بر نه لر او له لر نه بر بيولي دي. ددې کارونو د تفصيل لپاره تاسې سايټونه کتلاى شې.

    د خوښۍ ځاى دى، چې په ٢٠١٠ م کال کې مې د همدې کار په اعتراف کې د نيويارک له يوه غير سرکاري خيريه مرکز اشوکا (Ashoka) څخه يوه نړېواله جايزه تر لاسه کړه. په دې جايزه کې د ٤٠ زرو ډالرو يوه نقدي مرسته هم وه، هغه مې هم په خپلو بچو او کور مصرف نه کړې، بلکې په دې پيسو مې په لغمان کې په يوه اداري ساحه کې يو کمپلېکس جوړ کړ (البته بايد ووايم، چې ځينو ملګرو راسره په دې برخه کې مرسته کړې، چې هغه جلا بحث دى). په دې کمپلېکس کې به يو عامه کتابتون، يوه راډيو، د سيمينارونو، غونډو او د فرهنګيانو د ناستې پاستې ځاى وي، چې ودانيز کارونه يې نژدې بشپړ شوي دي او ان شاء الله په دې نژدې وخت کې به يې افتتاح وشي.اوس اصلي خبرې ته راځم، خو بيا هم لږ تم کېږم، زما يو مشر دى استاد مې دى، هغه به موږ ته په ګڼو موضوعاتو خبرې کولې، لکچرونه به يې راکول، د همدې لکچرونو په لړۍ کې يې د اخلاقو په اړه هم يو اوږد لکچر راکړ، چې دوه درې ورځې همدا يوه موضوع روانه وه. ماته به يې ويل، چې څه دې زده کړل، زه دې امتحانوم. ما ورته ويل: په دې ټولو کې مې يوه خبره زده کړه، چې تاسې ويل "که څه هم شپه وي او په يوه سړک کې ډېر اغزي يا بل داسې شى وي، چې عام ولس ته زيان رسوي، تاسې يې لرې کړئ او څوک مو ونه ګوري، نو دا اخلاق دي که چا وليدئ دا مو وظيفه شوه."نو زه له ډېرې بخښنې سره نن اخلاق تر پښو لاندې کوم او تاسې ته يوه کيسه کوم: ښاغلي عصمت قانع په يوه مضمون کې د خپلې پرې د يوه ملګري په دفاع کې پر ما يوه ليکنه کړې ده. د ليکنې په يوه برخه کې وايي:" دانش صاحب ګناه نه لري، پښتو ته يې دومره خدمت کړى دى، چې د چا پلار يې نه شي ورته کولاى. حال داچې دانش صاحب نه د خدمت په غم کې دى او نه د بل څه غم اخيستى دى، يواځې تجارت کوي."که څه هم ښاغلى عصمت قانع ډېرى وخت له مغزو معزوره وي، خو ددې خبرې په ځواب کې يې دومره وايم، چې:ښاغلى قانع! زه تجار يم، له دې انکار نه کوم، زه هماغه تجار يم چې له تا سره به يوه روپۍ نه وه، ما به تجارت کاوه، خو تاته به مې د ډوډۍ، جامو او ژوند لپاره روپۍ درکولې. زموږ نور ملګري دې خداى راته ژوندي لري، هغوى هم ددې ټولو کيسو شاهد دي، چې عصمت قانع يو څو ورځې ورک شو، بله ورځ راغى او ويې ويل، چې "مقاماتو" راته امکانات راکړي، چې د جمعيت پر دفتر حمله وکړم او خپل جلا جمعيت اسلامي اعلان کړم. د لسو زرو روپيو يو بنډل يې په جېب کې و، ډېر نوي نوي سلګونان ول، زما دا ليکنه که لولي، نو هغه وخت به هرومرو وريادېږي او نه پوهېږم چې له ځان سره به څه وايي؟ ما ورته بيا هم نصيحت وکړ، چې قانع صيب! ستا لاس ښه نه دى، دا روپۍ لږ په احتياط مصرف کړه. په دې ورځ يې د ډوډۍ په وخت کې د نورو ورځو په څېر له ما سره ډوډۍ ونه خوړه او پټ د يوه ترکمن هوټل ته، چې په ډهکي نعلبندي کې زما د کتابخانې ترڅنګ و، ولاړ.لنډه دا چې د جمعيت دفتر يې ونيوه، هغه کيسه يې هم ناکامه شوه، دا هم يو جلا بحث دى. د جمعيت پر دفتر تر بريد وروسته يې له "مقاماتو" سره اړيکي لا ژور او پاخه شول (که چا په پېښور کې وخت تېر کړى وي، پوهېږي چې "مقامات" چاته ويل کېږي.)دده د خپلې خولې خبره ده، چې ويل به يې: مقامات هغه فلاني سړي ته د ورځې د اوړو د څلورو موټرو فرمټ ورکوي او ماته پېنځه راکوي.په همدې ګرماګرمۍ کې يې د (نوښت) په نوم يوه کنځلپاڼه هم راووېسته، چې کرزي صيب او نورو ته به يې کنځلې کولې.زه دې ښاغلي ته ليکم، چې: ما جواليتوب کړى، کتاب مې خرڅ کړى، ستا په خبره تجارت مې کړى، خو د فکر، هېواد، ملي نواميسو او نظر تجارت مې نه دى کړى.ښاغلى قانع بل ځاى ليکي، چې:دې ته مو پام نشته، چې ټولنه مو د بېسوادۍ په تورتم کې له ګواښ سره لاس او ګرېوان ده. په دې غم کې يې نه يو چې ځوانان مو د چرسو او هيرويينو په لوګيو کې د ژوند د پوپناه کېدو لمبې ته ناست دي."ښاغلي عصمت قانع، د چرسو- هېرويينو خبره کوي، خو د شرابو خبره نکوي، چې هره ورځ له درې- څلور بجو وروسته خبره درسره نه کېږي.

    هغه ورځ هم ياده کړه، چې د (طلوع) ټلوېزيون په ګردي مېز کې په ژوندي پروګرام کې چې نور ملګري هم درسره ول، خوا دې وګرځېده، فول نشه وې. ته په کومه خوله په اخلاقي مسايلو خبرې کوې؟ تا خو ټول هغه خلک، چې دا زما او ستا ليکنه ګوري، پېژني.
    ښاغلى قانع يو بل ځاى ليکي:" دانش بېچاره نه پير روښان پېژني، نه يې عصر او نه يې ارمان، لکه څنګه چې مې وويل، هغه خوارکي صرف يو دوکاندار دى، چې ابتدائيه ښوونځى يې هم نه دى لوستى."

    ښاغلى قانع! تا خو تر پېنځم ټولګي هم ښوونځى نه دى ويلى، زه خو تر تا ښه يم، تر دولسمه خو ښوونځي ته تللى- راغلى يم. بله دا چې زه پير روښان پېژنم او له ما سره ډېر نژدې دى، ته يې نه پېژنې، چې داسې دي ويلي ما او زما پير روښان دواړو په خپل خپل وخت پښتو ادب ته يو رنګه کار کړى، هغه ورته خيرالبيان ډالی کړى او ما ډېر ورک خيرالبيانونه را ژوندي کړي او ټولنې ته مې ډالۍ کړي دي. تا ټول عمر د ابو داود، مير جعفر او مير صادق رول لوبولى او ما ټول ژوند د پير روښان په پلونو پل ايښى دى.

    قانع صيب!

    زما تجارت ټولو ته څرګند دی، ګټه- زيان يي معلوم دی، خو قانع له خپلې سوداګرۍ چاته معلومات ورکولای شي، دده متاع څه ده، ددغې متاع خريدار څوک دی؟

    مېجر کليم د کومې متاع په بدل دده مخې ته تورخم کې ګاډی درولی وي، د تورو هېندارو لنډکروزر کې څوک د شامي روډ بنګلې ته رسول کيږي؟

    يوه هفته يې د موبايل د خاموشۍ راز څه کېدای شي؟

    بيا هم حيراني ده چې ښاغلی قانع د ځوانانو د اخلاقي فساد خبره کوي، د فقير آباد تاڼې مېلمستيا يې هېره ده، د نوای وقت رپوټ کافي دی، د هيرا منډيي تماشې دده د خپلې خولې ميټايي ده.

    قانع ګله! زه خپله دوکانداري منم په لوړ سر دوکانداري کوم، خو قانع د خپل ضمير او ايمان له سوداګرۍ چاته ويلی شي؟

    د طالبانو د واکمنۍ معاشخور قانع نن د ديموکراسۍ علمبردار ګرځېدلی د هغسې سپين سترګۍ چې د بودا مجسمو په نړولو کې يې هم خپل قلم دغې کولتور دښمنۍ ته استخدام کړی و.

    د ځينو ښاغليو څومره څېرې، څومره مخونه او څومره ژبې دي، له ښاغلي قانع هغه ورځ هېره ده چې ډک مجلس کې يې له جېبه په کاغذونو کې پاکستانی شناختي کارډ وغورځېد.

    ښاغلی قانع!

    زما ماضي او حال ډېر صفا او له کرښو پاک دی، تا سره به دا ولس او خلک يوه ورځ حساب کوي، دا به درته وايي، چې له کومې خوا کومې خوا ته روان يې؟ ته څه کول غواړې او څه دې کړي؟ زه چې کتاب خرڅ نکړم، نو څه وکړم؟ له "مقاماتو" پروژې واخلم؟ که له نورو هغو چې اوس يې تاته درکوي؟

    زه په ډېر افتخار او سرلوړۍ خپل ولس ته وايم، چې کتاب چاپوم، ١٠٠ ټوکه غريبو او نادارو ځوانانو ته ډالۍ کوم، ٩٠٠ خرڅوم او په هغه بل کتاب چاپوم، خو هېواد نه خرڅوم، خلک نه خرڅوم، وجدان نه خرڅوم، فکر او نظر مې نه خرڅوم.
    نو ښاغلى قانع! اوس ته ووايه، چې ته ښه تجار و سوداګر يې که زه؟

    اسدالله دانش

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس