صفحه نخست > دیدگاه > و چنین ما به حقارت رفته ایم

و چنین ما به حقارت رفته ایم

برگ از تاریخ، نبشته نهم!
میراحمد لومانی
شنبه 18 آپریل 2015

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

در پسا درهم فروپاشی حاکمیت ساسانیان؛ روح همدلی و جوهرهمسویی انسانی – تباری در میان توده های ایران زمین رو به مردن گراییده، و در پیامد آن ساختار پیوستهگی ملی توده های ساکن در جغرافیای سرزمین ایران تاریخی از بنیاد درهم فرو می ریزد. با جلوس اعراب بر حاکمیت ایران و سیطره آنان بر محراق قدرت، حاکمیت، فرهنگ و.. چند دسته گی ایدیالوژیکی متضاد همچون بیماری مزمن و کشنده یی اجتماعی، پیکره این سرزمین را فراگرفته، و در پیامد ظهور و پیدایش باور و عقاید ایدیالوژیکی جدید و متفاوت، نه تنها ساختار ملی جامعه ایران تاریخی در هم فرو ریخته است، بلکه نماد عریان خشونت و تقابل و تضاد تاریخی را در بستر فرهنگی این سرزمین جای گزین و رایج گردیده شده است. سقوط حاکمیت ملی « امپراتوری ایرانیان» پیامد حاکمیت اغیار و استیلا اجنبیان را در پی داشته است. امتداد حاکمیت اغیار در بخش های این پیکره تاریخی تا هم اکنون و به درازای بیش از هزار و چهار صدسال رنج، بنیاد انسجام و پایداری ملی - فرهنگی فرزندان این دیار را به ویرانی بر کشیده است. همسویی ملی به فرهنگ تضاد و تقابل و نزاع های اجتماعی تبدیل گردیده، و همین امر پیش در آمدی بوده است برای تداوم استیلا بیگانه گان بر این سرزمین. کشتار، تاراج و فرهنگ سوزی ها، در تبانی با تحقیر " مجوس " خواندن ایرانی و فرهنگ آنان حس غرور ملی و اعتماد به نفس "ملی" توده های سرزمین ایران تاریخی را در هم کوبیده است.. در پیامد تخریب و مسخ فرهنگی، فاجعه الیناسیون شخصیتی فرد و جامعه حادث گردیده است. در پیامدهمین امر، بیش از هزار سال این پیکره خونین آماج تاراج و غارت های خشن و ویران گر قرار گرفته، و در سرخورده گی و شکست تاریخی خود همواره شاهد اشغال خویش بوده است. بیگانهگان بر گرده توده های این سرزمین حاکمیت رانده، و این گستره فرهنگی همواره فرزندان خویش را به گونه اسیر، برده و کنیز در دامن خویش شاهد بوده است... و حال؛ اسارت فرزندان فارس تبار در زابل « این سرزمین تاریخی به اشغال رفته» یک امر جدید نهبوده، بلکه پیامد تخریب سیستماتیک بیش از هزاران ساله این گستره فرهنگی میباشد...!
بیش از چندین قرن و صده، لشکر کشی و تاراج؛ قتل عام، غارت، اسارت و به حراج گذاشتن انسان های این سرزمین.. عمل کرد شاهان و امیران " آمده از آن سوی مرز ها" « اجنبی» بر این دیار بوده است. مدح، ثنا و تمجید این شاهان ظالم و وخونخوار وظیفه بخش فرهنگی و به اصطلاح چیز فهم جامعه مان را احتوا نموده است. هر چپاول گر، یاغی و غارت کننده یی هرگاه چند ادیب و تاریخ نویسی را در دربار خویش به استخدام در آورده اند، آنگاه به عنوان "غازی و جهادگرو... " ثبت سینه تاریخ این دیار گردیده اند. قدرت را با مذهب در آمیخته اند و از شنیع ترین کنش های تاریخی، امر مقدس جهاد و ترویج دین و مذهب به خورد جامعه و تاریخ داده اند. مصیبت بار ترین امر آن که جامعه و تاریخ این کنش ویران گر تاریخی را پذیرفته اند...! بستر تاریخ هزار و چهارصد ساله مان را استبداد، خشونت، جنگ، تاراج و قتل عام های متواتر احتوا نموده است. با چنین پیشینه تاریخی، پیامد جزکنش های امروزی مردم و مان را نمیتوان انتظار داشت! در کتاب عالم آرای صفوی ص 64 و در جهان گشای خاقان ص 147 در باب یکی از شاهان باعزت؟؟ این دیار « شاه اسماعیل صفوی» چنین می نویسند: « اسماعیل نو جوان در " 907 هجری " در تبریز تاجگذاری کرد و خود را شاهنشاه خواند. دکتر منوچهر پارسا دوست مینویسد: « او از همان روز نخست نشست به تخت پادشاهی مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرد. او در باره تصمیم خود در باره وادار کردن همه مردم به قبول مذهب شیعه با اطرافیان مشورت کرد.. پیگولسکایا در تاریخ ایران ص 473 و عالم آرای صفوی در ص 64 جواب شاه اسماعیل را چنین مینویسند: « عالمان و مریدان خاص» به وی گفتند « قربانت شویم دویست سیصد هزار خلق که در تبریز است چهار دانگ ان همه سنی اند و از زمان حضرات تا حال این خطبه را کسی بر ملا نخوانده و می ترسیم مردم بگویند که ما پادشاه شیعه را نه میخواهیم. نعوذبالله اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد. اسماعیل که در ان زمان پانزده سال سن داشت و شور مذهبی با غرور جوانی و غرور دو پیروزی بزرگ اندیشه و احساس اورا گرفته بود حاکمیت و استبداد خویش را با چنین توجیه دینی مذهبی به خورد خلق الله و تاریخ می دهد : «مرا به این کار باز داشته اند و خدای عالم و حضرات ائمه معصومین همراه هستند و من از هیچ کس باک ندارم. به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر می کشم و یک کس را زنده نمی گذارم... » «هرگاه جایگاه امن و دل انگیز عبودیت، آن جایی که روح و روان آدمی به صیقل کلام دعا، به انسان شدن و خدا گونه گرویدن خویش، رو به جانب صعود، ربانیت خداوندی را به تجربه بنشیند؛ آن گاه این مکان به جای این امر، به صحنه جولانگه شمشیر و قدرت، تهدید، ارعاب و کسب قدرت و حاکمیت تبدیل گردد، بدون شک خداوند و رحمانیت وی، این اولین پدیده هایی اند که در چنین مکان ها رو به قربانی شدن می روند...» محمود غزنوی شنیع ترین کشتار و تاراج سرزمین ایران تاریخی را نماد از کشتار و براندازی رافضین و قرمطی ها توجیه نموده، تیمور لنگ کله منار ساختن های ایرانیان را جهاد با کفار و مسلمانان نافهم و کج فهم به استدلال می گیرد... و شا اسماعیل صفوی بعد از کسب قدرت در پناه دین و دولت در مسجد تبریز برای ارعاب توده ها شمشیر از نیام بر می کشد. در کتاب عالم آرای صفوی صفحه های 64 و 65 و در جهان گشای خاقان ص 147 می نویسند: « روز جمعه شاه رفت به مسجد جامع تبریز... شمشیر جهانگیری برهنه کرد...چون خطبه خواند، غلغله از مردم برخاست. اما دو دانگ آن شهر شکرها کرده گفتند: قربان لب و دهان تو گردیم. ای حضرت مولانا، ام چهار دانگ دیگر رفتن که از جا حرکت کنند که از دو طرف فرو کشیدند. جوانان قزلباش... حضرت شاه شمشیر بلند کرده گفت تبرا کنید...آن دو دانگ به آواز بلند بیش باد و کم مباد گفتند و آن چهار دانگ دیدند که جوانان قزلباش خنجر ها و شمشیر ها در دست، گفتند هرکدام که نمی گویید کشته می شوید... تمام از ترس خود گفتند...»

ویران کننده ترین پدیده تاریخی در این سرزمین، این همانا ادغام مذهب در قدرت، و شکل گیری حاکمیت و قدرت بر مبنای شاخصه های مذهب و باور های " دگم و جزم گرایانه " مذهبی بوده است. نماد و ایدیال های رهبری جامعه، در پرتو از شمشیر، تفنگ، و اعمال عصبیت های منتسب دانسته شده به مذهب، و تبارز در نماد و کیش شخصیتی مذهبی ر، قاعده های پذیرفته شده در تاریخ این این سرزمین برای رهبری آن بوده است ...سنگ بنا خلقت عالم بر مبنای رحمانیت خداوند، و بر بنیاد خیر – اختیار و حق " تشخیص و انتخاب " برای انسان، از جانب خداوند پی ریزی گردیده شده است. نفس خلقت و عالم هستی موید عریان بر این امر میباشد و... اما این ادیان و مذاهب بوده اند که چه بسا انسان و کرامت و آزادی های وی را در تنگنا خونین و آزار دهنده از احکام و نظریات " خلاف اصل خلقت خداوندی" به بند بر کشیده است...
نسل کنونی " اون هایی که در این عصر حیرت انگیز از بیداری" زیست مینمایند؛ ا ون هایی که زنده هستند و تفکر و اندیشه یی در شعور انسانی خویش دارند، باید در یک تکاپو و تلاش بدانند که تاریخ و داشته های تاریخی آن چه چیزهایی را برای انها و سعادت انسانی آنان، و توده های میلیونی ماحول آنها به ارمغان آورده است. دست آورد گذشته گان چه بوده، کنش و کسب موقعیت های سیاسی – تاریخی آنان بر مبنای کدام اصول و معیار ها استوار بوده است...آیا عمل کرد ها و اختیار نمودن موقعیت های تاریخی نیاکان مان بار مثبت انسانی برای این نسل به ارمغان داشته است و...؟! برای جواب بر این اصل کلیه گزینه ها و پرامتر های تاثیر گذار بر روند تکامل تاریخ و جامعه " و بخصوص مذهب و تاثیر گذاری آن بر جامعه " با دید اتقادی " و بدور از حُب و بغض های کر و کور کننده مورد تحلیل و برسی قرار داده شود...
ایران تاریخی و گستره جغرافیای سیاسی آن بدین سان که حال به مشاهده می رسد، زبون، درهم فرو شکسته، و پیکره های مجزا از هم نه بوده است. عینی ترین و شریف ترین نماد " قدرت، عزت و تمدن " ایران تاریخی درمنشور کوروش کبیر، و اسلوب حاکمیت او تبلور یافته است. منشور کوروش، چگونهگی شیوه حاکمیت، و ایجاد امپراتوری ایرانیان را در روند ازچگونهگی تعامل، تکامل و دیگر پذیری فرهنگ و ایدیالوژی ها را نماد نیکویی از انسانیت و تمدن وی میباشد . منشور کوروش «کیومرث» عالی ترین نماد حاکمیت دموکراسی در هزاره های قبل از میلاد بوده، شیوه حاکمیت، نهوه مردمداری خوب و آزادی های فرد وجامعه در قلمرو حاکمیت هخامنشیان « پیشدادیان؟» را میتوان الگو و نماد عالی برای دموکراسی امروزی به تعریف گرفت...! در پیامد تسلط اعراب در اهرم قدرت و باور جامعه ایران تاریخی،، اُفت فرهنگی جامعه ایران از " گفتار، پندار و کردارنیک"، به مرحله ازعصبیت های خشن و دل خراش خلاف اصول و معیار های انسان محور سقوط می نماید. تضاد و تقابل فرهنگی "اعتقادی" در پیامد از جزم گرایی های ایدیالوژیکی ، در نماد از " امر جهاد " جنگ و خشونت مستدام را بر پیکره فرهنگی این دیار به تحمیل گرفته، و پیش زمینه یی بر تهاجم اتراک بادیه نشین بر این سرزمین بوده است. تازی تاختن ها پیامدتُرک تازی ها را در پی داشته است. و این هردو، سایه سنگین و داراز مدت حاکمیت افاغنه را بر این سرزمین و تقدیر جامعه آن به تحمیل گرفته است. عصبیت های ایدیالوژیکی، خشونت و عصبیت های اجتماعی را در باور های عام این دیار کلیت بخشیده است.. در کتاب سفر نامه انجوللو، سفرنامه های ونیزیان در ایران چنین می خوانیم: «...به دستور شاه اسماعیل، قزلباشان هر که را نسبت به مذهب شیعه کمترین بی علاقه گی نشان میداد بی پروا می کشتند و حتی زنان آبستن را با جنین ها شان شکم می دریدند. با آن که نبش گور در دین اسلام منع شده است، به دستور او، نه تنها گورسلطان یعقوب، بلکه گور بسیاری از فرماندهان سپاه را که در نبرد تبرسران و کشته شدن پدرش شیخ حیدر شرکت داشتند نبش کردند. شاه اسماعیل دستور داد که استخوان های آنان را به بازار تبریز ببرند و در آن جا بسوزانند، و در راه پیشاپیش باز مانده جسد ها، تعداد کثیری زنان روسپی و همچنین دزدان حرکت کنند. و آن گاه برای آنکه سلطان یعقوب و کسانش را تحقیر کند و عمق کینه خودرا نسبت به آنان ابراز دارد دستور داد کلیه آن " زنان روسپی و دزدان " را سر بریده و جسد آنان را با آن استخوان ها باهم در آتش اندازند و بسوزانند. به دستور شاه اسماعیل افراد خوانواده آق قویونلو مورد تعقیب قرار گرفتن. خانه هایی که گمان می رفت افراد مزکور در آن ها پنهان شده اند مورد بازرسی دقیق قرار گرفت. دستگیر شده گان شکنجه شدند تا مخفیگاههای پول و جواهر خودرا بروز دهند« دهها نفر از خانهای اق قویونلو اعدام شدند. شکم زنان آبستن دریده شد..» شا اسماعیل به آن نیز اکتفا نکرده، به دستور او «800» تن از کسانی را که در دستگاه الوندبیک خدمت می کردند سربریدند. او سگان تبریز را نیز زنده نگه نداشت و همه را بکشت. نامادری خود را که بعد از کشته شدن پدرش، با یکی از امیران سلطان یعقوب ازدواج کرده بود احضار کرد و پس از تحقیر ها و توهینها و بد حرفیها اورا به قتل رساند شاه اسماعیل سنیان تبریز را با قساوتی که از تعصب مذهبی ناشی می شد بی رحمانه قتل عام کرد او سنگ دلی در کشتار مردم بی گناه تبریز را به غایت رسان" و تعداد " 20000" از مردم تبریز را به فتل رساند...» این را هر کودکی که مقداری تفکر نمودن را آموخته باشد، میداند که هر جامعه یی برای رُشد و تکامل خویش نیازمندی ثبات و پایداری را بر می طلبد. و ثبات و پایداری در گام نخست نیاز مند " صُلح" بوده، و صلح ماسوای همدیگر پذیری همهگانی پدیده محال و غیر ممکن می باشد. اما سرزمین ایران تاریخی از آوان هجمه اعراب تا به امروز بستر ایجاد تنش، تصادم و عصبیت های سخت ویران کننده اجتماعی بوده است. این دیار همواره و پیوسته در کانون و محراق تنش و لشکر کشی های اعراب، اُتراک و افاغنه قرار داشته است. هرچند در دهه های اخیر به اضافه اشغال تاریخی مستدام سه صد ساله، اشغالگری های جهان امروزی را نیز برخود شاهد بوده است. پدیده جنگ و خشونت زاییده از هم بیگانهگی جامعه ما در پیامد تحمیل فرهنگ جنگ و خشونت از جانب اعراب، و تاختن های متواتر اتراک و افاغنه بر دیار و جامعه مان میباشد. جنگ، کشتار، خشونت، تحقیر و اسارت تاریخی، جامعه و ملت حقیر را در بستر تاریخ به ظهور بر می تابد. و در جامعه افغانستان این امر بیش از هر توده تباری دیگر در این سرزمین متوجه فارس تباران و بخصوص هزاره های این گستره جغرافیایی میباشد. هزاره به گونه سیستماتیک و پیوسته مورد هجمه استبداد بوده اند. و بخصوص در این امر حکام و قبایل افاغنه پیشگام ستم و استبداد بر این خلق بوده و هستند. استبداد، ستم و تبعیض عریان بیش از حد چندین صده، طایفه " فارس تبار هزاره " در سرزمین افغانستان امروزی را بیش از هر زمان دیگر به خرف شدن وگَم گشتگی تاریخی بر کشیده است. هزاره، هرگاه، و در فرصت های مناسب، آنگاه که بنابر علل و عوامل خاص، میرود تا استبداد تاریخی در این دیار به زباله دان تاریخ دفن گردد به گونه عریان و لجوجانه در کنار استبداد و در خدمت استبداد قد علم نموده اند. « منباب مثال به انتخابات ریاست جمهوری های دی و دیروز افغانستان نگاه کنید...» در گذشته و حال عمل کرد سران هزاره چنین بوده است. بهترین و اساسی ترین استدلال در این عمل کرد ها مبتنی بر فراخ بودن و گشاده گی دامان افاغنه به عنوان یک شعار دروغین و فریبنده به خورد جامعه و تاریخ مان داده شده است. کجای تاریخ خونین و مملو از ستم دیروز و حال مان از گشاده گی دامان افاغنه حکایت دارد. ایا این همه " خون و بیداد" بیان گر گشادهگی دامان ارباب ستم در این سرزمین میباشد؟.« فقر، گرسنگی، جنگ و هزاران مصیبت تاریخی دیگر، ایا بیان گر گشادهگی دامان افاغنه که نزدیک به سه صد سال بر این سرزمین حاکم بوده اند، میباشد» اگر چنین هست، پس نفرین بر این گشادهگی و فراخی دامان که از آن خون می چکد و ستم بیداد می دارد. در گذر تاریخ نشیمنگاه خود مان لُچ و عریان است. فصل هزاره کُشی هر صبح و شب تکرار مکرر و تلخ تاریخ مان میباشد. آنگاه در پی گشاده گی دامان کس و کسانی دیگری هستیم که بیش از چندین نسل و قرن در پی کشتار و تاراج مان بوده اند. از ته مانده های دامان خویش می بُریم و بر دامان افغانیت وی و افغان شدن خویش پیوند زده و خون دل میخوریم و به قیمت توهین و تحقیر خود و خودی ها آن را می دوزیم و پیوند می زنیم. تا شاید گشادهگی دامان ستم را به ثبوت بر کشیم... همین دیروز در جمعی نشسته بودیم، و در ان جمع، جوان هزاره بادِ در غبغب انداخته و در وصف مردم هزاره چنین داد سخن می راند: « هزاره ها با غرور ترین، با وقار ترین، متحد ترین و... ملیت در افغانستان هستند...» آخ که از چنین الفاظ میان تهی و "خر رنگ کُن" استفراق ام می گیرد.. آیا بیش از چندین قرن اسارت، بیش از چندین صده در زیر بار خشن استبداد بودن و در ورطه تاراج و بردهگی به گونه کنیز بودن، و با خفت و خفن زیست نمودن مایه مباهات و افتخار یک ملت و جامعه میباشد.. « فارستباران عصر جدید در سرزمین بنام افغانستان، هیچ گونه وقار، غرور، آزادهگی و القاب افتخار بر انگیزی را نه می توانند به خود و تاریخ خویش مرتبط و منتسب بدانند...»

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس