صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > از بدن پاره پارۀ عبدالخالق که پیوسته دست به دست می شود، رشته های خون

از بدن پاره پارۀ عبدالخالق که پیوسته دست به دست می شود، رشته های خون

سردار احمدشاه خان: با کدام چشم سینهء شاه را نشانه گرفتی؟ و ناگهان با تیغهء برهنه چشم عبدالخالق را از کاسه سر بیرون میاورد/حاجی نواب خان: رو به عبدالخالق با کدام انگشت ماشه تفنگچه را کشیدی؟ و آنگاه انگشت شهادت دست راست عبدالخالق را با لبه تیغ قطع می کند.
رزاق مأمون
يكشنبه 16 دسامبر 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم

بازیگران : سردار شاه محمودخان : سپه سالار ، وزیر حربیه

عبدالخالق هزاره : دانش آموز لیسه نجات

محمود خان : دانش آموز و رفیق عبدالخالق

محمداسحاق خان : ( شیردل ) دانش آموز و رفیق عبدالخالق

گروه تحقیق :

شریف خان کنری : سریاور پادشاه

عبدالغنی قلعه بیگی: سر عملهء ارگ شاهی

طره بازخان : قوماندان محبس کوتوالی

عبدالحکیم خان: قوماندان پلیس

فیض محمد خان زکریا : وزیر معارف

میرزا شاه محمد خان : رئیس ضبط احوالات .

الله نوازخان هندوستانی : از مقربان شاه

...و جلادان، پاسبانان ، تماشاگران و عابران

پردهء هفتم

صحنهء نخست

چوبه های دار در میدان خاکی عقب محبس دهمزنگ بر پا شده است. خلق عظیمی دراطراف چوبه های دارگرد آمده و برای تماشای محکومین درقسمت مرکزی میدان، روی پنجه های پا بلند می شوند واز عقب شانه های یکدیگر به جلو گردن می کشند. اعدامی ها، خاموش و سرگشته، پای چوبه های دار ایستاده اند وگاه به انبوه متغییر تماشا گران و گاه مأیوسانه با یکدیگرنگاه هایی ردوبدل می کنند. عبدالخالق ومحمود، عبوس و منتظر به جلو می نگرند. تقریباَ تمامی ارکان و عمال دولت در معرکه حاضر اند. صد ها تن از شبه نظامیان قومی تازه آمده به پایتخت، با بی صبری به دور محکومین پرسه می زنند و نگاه های شان بر روی ساکت آنان خط می اندازد. طره بازخان، شریف خان سریاور با وزراء واهل دربار در مشاوره اند. شاه محمود خان و اقارب خانواده شاهی در وسط میدان جمع آمده اند. سپاهیان به سختی از فشرده گی صفوف تماشاچیان گریان وکنجکاو به سوی میدان جلوگیری می کنند.

جوان تماشاچی : چرا گلویت را بغض گرفته ... مثل زن ها؟

جوان گریان : این ها را برای چه اینجا زنجیر پیچ آورده اند؟ میبینی که خلق جمع شده اند که به دار بالای شان کنند!

جوان تماشاچی : چه خاک بادی!

جوان گریان: بیا برویم ... تاب دیدن این صحنه را ندارم . ما را بی خبراز مکتب این جا آوردند.

کسی از عقب : ما را آورده اند که برای هفتاد پشت ما عبرت باشد!

جوان تماشاچی : گریه ات را کم کن که خطر دارد… جاسوس ها و نفر های ضبط احوالات دم چشمت رفت و آمد دارند!

دانش آموز مکتب: حالا چه می کنند؟

زنی چادری پوش : ( با گریه ) خدایا بچه های خورد را به کشتن آورده اند. سیل کن چطور دست ها و پاهای شان در غل و زنجیر است… خدایا خودت این صحنه را می بینی؟

دانش آموز : چرا در بین میدان این قدر نفر جمع شده؟

کسی از عقب : همین آدم های بروتی لنگوته پوش را می گویی؟

دانش آموز: این ها کی هستند؟

تماشاچی : نفر های خاص نادر شاه همین ها بودند که ارگ و بیت المال را پشت کرده بردند… حالا آمده اند دعوا دارند که اعدامی ها را به ما بدهید که ما به دست خود تکه تکه شان کنیم!

جوان گریان : راست می گوید! ببیین کش و گیر دارند ... چه می گوید صدایش را می شنوی؟

تماشاچی : می گوید که والله اگر بمانم ...خودم به دست خود شقه شقه شان می کنم ... این ها پدر ما را کشته اند.

دانش آموز : پدرشان کیست؟

کسی ازعقب : ( بالحنی استهزاء آمیز) نادر شاه می گویند پدر ما بود!

جوان تماشاچی : او بچه می بینی هر کدامش یک چاقو از جیب کشیده ... عجب! چه می کنند؟

زن چادری پوش : آخ خدایا رحم کن به این جگرگوشه ها ... کل شان چاقو همراه خود آورده اند!

دانش آموز : خاله راست می گوید… سپاهی ها را به عقب تیله می کنند!

زن چادری پوش : هیچکس این ها راچیزی نمی گوید!

تماشاچی : لنگی دار ها را چه می گویی! سیل کن که درباری ها هم چاقو های خود را نشان می دهند… آن نفر را می شناسی ؟

کسی از پهلو : من او رامی شناسم ... سردار احمدشاه بچه کاکای نادر است !

دانش آموز: همویی که چاقوی خود را کشیده؟

صدا ازپهلو: خودش است… نفر دیگرش سردار محمد حیدر اعتمادی است نی؟


دانش آموز :
اوکیست؟

صدا از پهلو: پسر عبدالقدوس خان معاون وزارت دربار را نمی شناسی؟

جوان تماشاچی : تو چطور او را می شناسی ؟

صدا از پهلو : هی برادر ... چند تا خدا خوانده ها را کی نمی شناسد؟

دانش آموز: همو آدم نمی ماند که کار یک طرفه شود.

صدایی از میان جمیعت تماشا چی : نمایش حمام خون را برپا کرده اند، برادر!

مردی میان سال : میرسیدقاسم خان را عفو کرده اند!

جوان تماشاچی: کسی عفو شد؟

مردمیان سال : میرسیدقاسم معین معارف را به هزار رنگ زردی از دم تیغ خلاص کردند!

صدایی ناشناخته از پیشرو: فیض محمد خان ذکریا به دادش رسید!

زن چادری پوش : خدایا در دل شان رحم بیندازی!

جوان گریان : ( به رفیقش ) این جا یک نفر می گوید که یکی از رفیق های عبدالخالق را هم از چنواری نجات داده اند!

مخاطب : دروغ است!

جوان تماشاچی : دروغ نیست ...اسحق شیردل نام داشته ... ملاها و ریش سفیدان از کشتن خلاصش کردند...مگر عمر قید خواهد بود!

کسی ازوسط تماشاچیان : دیگر کی عفو شده ؟


صدایی از میان جمیعت :
همه شان را چنواری می کنند!

صاحب صدا به سرعت از ازدحام جمیعت گم می شود.

ازدحام و سروصدا اوج می گیرد . اعدامی ها میان دیواری از آدم های عجیب وغریب و هیجانی ایستاده اند. چند نفر شان به طرف کارد و چاقوی غیر نظامیان می نگرند. عبدالخالق مثل سنگ خاموش است و درکنار محمودخان ایستاده است.

مرد مسلح مرزی لنگی به سر: ( فریاد می کشد) این قاتلان پدر ما را کشته اند ... این ها را به دست خود ما بدهید!

مرد مسلح مرزی بروتی : ( دست تکان می دهد) خود ما می دانیم که انتقام خون خود را چطور بگیریم!

شبه نظامی با ریش دراز به سوی عبدالخالق خیز برمی دارد و او را به سوی خود می کشد.

سپاهی : گیرودار نکنید ... بمانید که سردار صاحب چه فیصله می کند!

سپاهی دوم : کسی حق ندارد خود سری کند ... یک طرف ایستاده شوید… سیل کنید که یکه یکه سر دار بالای شان می کنیم… دور باشید!

مرد مرزی لنگی به سر: ( تفنگ دهان پر در دست وسط میدان می پرد) تو حق نداری درکارما داخل شوی!

سردار احمدشاه خان : یک طرف شوید ... یک طرف!

سپاهی : از دم سردار صاحب پس شوید!

طره بازخان : ( به سپاهی ها) دم نفری ایله جاری را بگیرید!

سیدشریف خان : ( جلو می رود) بیایید که من شروع کنم!

سردار احمدشاه خان : اجازه بدهید ... من شروع می کنم !

مرد مرزی لنگی به سر: ( خشمگین) پس ما این جا چه کاره هستیم؟

عبدالحکیم خان : یک دقیقه صبر کنید ... به همه نوبت می رسد!


الله نوازهندی :
( جلو می رود و دست عبدالخالق را به قوت می کشد) تو این جا ایستاده باش وتماشا کن!

طره بازخان : نفر اول را سر دار بالا کنید!

مرد مسلح مرزی بروتی : پدرش همین است ... بالایش کنید!

الله نوازخان : بی نظمی نکنید!

الله نوازهندی : ( رو به عبدالخالق) سیل کن ... کیست که به دار بالا شد؟

غریوی آمیخته با گریه و هیجان و نوا های اسفبار از میان جماعت تماشاچی برمی خیزد.

مرد مرزی مسلح لنگی به سر: ( دهان بیخ گوش عبدالخالق می برد) بالا سیل کن ... سردار پدرت را می بینی؟

الله نواز هندی : هیچ سیل نمی کند!

سپاهی : ( نوک برچه تفنگش را به کمر عبدالخالق فرومی برد) حالا سیل می کند!

سپاهی دوم : ( چیغ می کشد) سیل کن!

مرد مسلح مرزی بروتی : قیمه قیمه ات می کنیم!

سیدشریف خان : (رو به سردار احمدشاه خان ) این چه رقم جنس است؟ می بینی سیل نمی کند؟

سرداراحمدشاه خان : ( به دیگران ) دور شوید که ما به حسابش برسیم!

مرد مرزی تفنگ به دست : ما هم برای همین کار آمده ایم سردار صاحب!

سرداراحمدشاه خان : پس سیل کنید که من چه می کنم!

سپاهی : ( شانه های عبدالخالق را محکم می گیرد) چند دقیقه صبر کنید که دیگران را سردار بالا کنند!

طره بازخان : نفر اول را تا کنید که مرده !

عبدالحکیم خان : کاکایش را بالا کنید ... زود ... وقت کم است ... گیرودار زیاد می شود!

مرد مسلح مرزی لنگی به سر: بمان که گوش و بینی اش را ببرم!

(طرف مولادادخان خیزبرمی دارد و بازوی او را با نوک چاقو می خراشد)

طره بازخان : خود سری نکنید برادران !

سردار محمد حیدر اعتمادی : گوش هایش را ببرید بعد به دار برود!

الله نوازهندی : ( به حلقه نگاه می کند و فریاد می کشد) چشم هایش برآمد ... به دیگرش نوبت بدهید!

عبدالحکیم خان : بالا کنید قربانعلی خان را ! ( روبه عبدالخالق ) سیل کن او بی ناموس که کیف کنی!

یک مرد مرزی نیزه به دست : (دندان به دندان می ساید) حالا نوبت خودت هم می رسد!

سیدشریف خان : مرده ها را این جا بیندازید که نفری سیل کنند!

مرد مسلح مرزی بروتی :
( به دور مرده ها چرخ میزند و به سوی مصطفی خان و لطیف خان چرخی شکلک درمیاورد) بگیرید این کونی ها را!

یک سپاهی از بازویش می گیرد. جوان های چرخی ساکت و پایدار کنار عبدالخالق ایستاده اند.

سیدشریف خان : همین حالا هم زیر چشمی همراه یکدیگر چیز هایی رد و بدل می کنند!

طره بازخان : همراه قاتل؟

الله نواز هندی : بمانید چه می گویند؟

سپاهی تفنگدار : چند دفعه است که هزاره طرف شان سیل کرد!

سیدشریف خان: چه می گویید؟

عبدالخالق : چیزی به گفتن نیست… گپ ها گفته شده!

سید شریف خان : مگر کار ما مانده!

عبدالخالق: کار من تمام شده! کار دیگری ندارم!

سیدشریف خان : درین حال هم از گپت نمی گردی! ( چپ چپ سیل نکن!)

سپاهی تفنگدار : این بچه فحش می گوید!

سیدشریف خان : کدامش؟

سپاهی تفنگدار : ( اشاره به لطیف خان چرخی) بچه خان!

سیدشریف خان : ( رو به لطیف خان چرخی ) یک چیزی بگو!

مصطفی خان چرخی : ( به جای لطیف خان ) نامرد! حیوان ها!

سپاهی دوم و مرد مسلح مرزی لنگی به سر: هی ( نوک برچه در بغل مصطفی خان فرومی رود و لطیف خان چرخی روی خود را می گرداند)

الله نوازخان : همین ها را بالا کنید سردار که درد شان زیاد است!

طره بازخان : جلد شو!

حاجی نواب خان : ( رو به احمدشاه خان وزیر دربار ) این طرف بیاوریدشان!

ملیشهء مسلح مرزی لنگی به سر: ( اشاره به محمودخان ) این چه کاره است؟

صدایی از عقب : معاونش بوده !

مرد مسلح مرزی لنگی به سر : بیاورمش ؟

سردار محمد حیدر اعتمادی : این طرف؟

نواب خان : کشش کن!

بدن محمود خان در میان موجی از سرنیزه وچاقو و کارد قطعه قطعه می شود.

طره بازخان : این طرف بیاوریدش !

نواب خان : نفر اصلی را!

سپاهی تفنگدار عبدالخالق را پیش می کشد.

سردار احمدشاه خان : ( به عبدالخالق ) با کدام چشم سینهء شاه را نشانه گرفتی ؟

و ناگهان با تیغهء برهنه چشم عبدالخالق را از کاسه سر بیرون میاورد .خون تیره صورت قربانی را سرخ می کند.نواب خان، ندیم شاه ، چاقوی خود را در می آورد و می گوید:

حاجی نواب خان : ( رو به عبدالخالق ) با کدام انگشت ماشه تفنگچه را کشیدی؟

و آنگاه انگشت شهادت دست راست عبدالخالق را با لبه تیغ قطع می کند.

مرد مسلح مرزی با موهای حنا شده : ( خیزبرمی دارد) نوبت به ما هم می رسد یانی؟

وبلافاصله نوک برچه را تا ته در شکم عبدالخالق فرو می برد. بدن قربانی از تعادل می افتد؛ اما دست شریف خان سریاور نظامی شاه مقتول ، از پهلو نگهش می دارد و در یک چشم برهم زدن گوش راستش را قطع می کند. یک ملیشهء واسکت پوش، گوش دیگرش با برچه قطع می کند.

سردار محمد حیدر اعتمادی : هیچ صدا نمی کشد… زنده است؟

طره بازخان : زنده است ... عادت صدا کشیدن ندارد… زیر هزار رقم عذاب و شکنجه صدا نمی کشید!

الله نواز هندی : بمان بفهمند که درین ملک هم بازخواست و عدالتی است!

طره بازخان : خون های دست و لباس هایش ، مرا هم مردار کرد!

الله نوازخان : یک سو شو که یک کلکش را بکنم ... ( و انگشت قطع شده عبدالخالق را درکاغذ پیچیده و به طره بازخان نشان میدهد)

سردار احمدشاه خان : گم کن ... دست هایت را مردار نکن!

مرد مسلح مرزی لنگی به سر : می کفیدم اگر انتقام پدر را نمی گرفتم!

مرد مسلح مرزی با بروتهای تاب دار: الهی شکر!

الله نواز خان : ( به یک ملیشه ) تو چه کردی؟

مرد مرزی چاقو به دست :
یک انگشتش را بریدم!

مرد مسلح مرزی ریش دار : بینی اش را که برید؟

سپاهی تفنگدار :
آن نفر قد بلند ... که لنگی کلان در سرش است! آن نفرچاق و سیاه چهره کیست که گوش قاتل رابرید؟

مرد مرزی چاقو به دست : نمی شناسم! من دیروز شام به کابل رسیدم!

صحنهء گوش بریدن وچشم کشیدن رو به پایان است . از بدن پاره پارۀ عبدالخالق که پیوسته دست به دست می شود، رشته های خون جاری است . از اثر نیش ده ها سرنیزه و لبهء چاقو که از چهار طرف در بدنش فرومی روند، “مثل یک گنجشک صدای جرجر” از گلویش به گوش می رسد. در لحظه های پایانی ماجرا، جسد وی مثل یک پاره گوشت خونین وبی شکل تکان می خورد… تماشاگران پراکنده می شوند؛ اما وقتی به عقب می نگرند باز هم می بینند که یک جسم سرخ و خون آلود روی نوک برچه ها و سرنیزه ها بالا می شود و سپس گم می شود.

پرده میافتد

کار تصویری از بشیر بختیاری

پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • آقای مأمون درود بر شما ! با خواندن این وحشتنامه ، یکبار دیگرخاطرهء تلخ دیدن ویدیوی سربریدن انسان توسط اوغان ریشتین بچیان (طالبان کرام ؟؟) زنده شد . این آدمهای حیوان صفت که درین وحشتنامه رول داشتند و بخاطر انتقام خون بابای خود چنین جنایت آفریدند ، آیا میدانستند که بابای شان بی دین و قرآن خور است ؟ آیا میدانستند که این بابای شان بخاطر خشنودی باداران خود چه انسانهای وارسته و عیاران وطنپرست را به دار ها آویخته ؟ در کدام فرهنگ ، میبخشید ، درکدام قبیله مروج است که به جرم وطنپرستی یک انسان ، خانواده ها را سر ببرند و بدنشان را آماج سر نیزه ها و مثله نمایند ؟ این بروتی های لنگوته دار و شمله دار تازه وارد آیا لشکر سیاه اجیر انگریزان نبودند ؟ آیا آن بروتی های دیروز و این ریشدارن و بیریشان نیکتائی دار امروز از یک ابشخور آب نمیخورند ؟ آیا آرزوی رسیدن به اهداف ننگ نامه سقاوی دوم از همان آغاز این غمنامه در سر خط وظائف این وحشییان دیره دونی نبوده ؟

    ننگ و نفرین به این سردمداران دون بی آزرم !

    ننگ و نفرین به آنانیکه پشتیبان سیاست چنین حیوان صفتان اند و جنایات بشری ایشان را به عناوین رنگارنگ توجیه میکنند و جنبش اسلامی و رهائی بخش میخوانند !

    امروز در قرن بیست ویکم این وحشتنامه و غمنامه در گوشه گوشه سرزمین مان بیداد میکند و این وارثان دیره دونی با کمال صداقت و راستکاری هر روزه جوانان خود را به میدان انتحار میفرستند ، تا باشد ارواح خبیثه اجداد لاتی و دیره دونی خود را خشنود بسازند . این غولان بی فرهنگ چنان در گمراهی خود مستغرقند که فکر میکنم حتی صور اسرافیل هم قادر به بیداری آنان نخواهد شد . اگر هزاران بار هم زی ها و خیل ها و وال های درون مرزی آنانرا سربازان خود بسازند و به نام های مختلف یاد نمایند و به دسته ها و گروپ های مختلف دسته بندی نمایند ، هیچگاهی تأثیر گذار نخواهد شد ، زیرا شود عاقبت چوچهء زاغ ، زاغ !!!

  • روزی خواهد آمد که این وحشی ها آدم شوند؟

    • درود بر فرزند صدیق وطن رازق مامون.
      دست وپای تو بوسیدنی است بااین صداقت وشهامتت.
      تمام خوبیهای جهان ازتو باد وتمام افتخارات جهان هم از آن تو.

    • شما هزاره ها ، ازبک ها و تاجک ها خود را در قصه مفت بازی میتن، ما پشتون ها هستیم که جواب شما را همیشه دندان شکن دادیم منتظر جواب های ما باشد تا باز روی تانرا به رمین بمالیم

    • آقای پشتون ! زور کاکاست که انگور در تاکهاست ، ور نه یک ماما گلم جم شمال کفایت میکند که توپک داران شخ بروت و ریش داران بی ریش شما را از کوه های سلیمان گرفته تا آخر های وادی نیمروز مثل روباه های خانگی تنها با هی هی بگریزاند . ضرورت به دیگران نیست ! ماما گلم جم یکبار به شماها درس عبرت انگیز داده و باز هم خواهد داد . چرا زود فراموش کردید روزگارانی را که در میدان جنگ تنبان فراموش کرده بودید . به بسیار زودی ان روز فراخواهد رسید که توپک داران شماباز هم تنبان های پر از ... خود را به حال گریز از میدان امتحان مرد و نامرد به میدان باقی خواهند گذاشت .توپک داران تان چنان مثل گذشته ها فرار را بر قرار ترجیع بدهند که دم شان به خاشاک هم بند نشود . این تاریخ است ! شرائیط طوری آمده که تاریخ تکرار میشود . به دار آویختن و مثله کردن یک زندانی شجاع جای فخر و افتخار نیست که بدان افتخار مینمائید و فکر آن دارید که جواب دندان شکن به مردم داده اید . این ننگ است به شماست ، این شرم است به شما ، اگر آنرا داشته باشید. از خون خالق هزاران خالق ذیگر روئیده ،با زور باداران پاکستانی و انگریزی خود کدامش را زود تر مثله نموده به دار میآویزید ؟

      آقای پشتون ، بیدار شو که تا خبر شوی به تو هم تنبان نخواهد ماند !!

    • بوله ها

      شما بیغیرت ها بروید گریبان جانی تان (کریم خلیلی ) را بیگیرید بگویدهیت خارجی وداخلی تعین کنه تان مزار قهرمان حقیقی ملی وطن مارا شهید راه حق وازادی را مزار عبدالخالق قهرمانرا پیداکنند

      تاجک ها فارس ها ...ده پشت تان ازبک ترکمن ده پیش تان قرار دارد ... اوغان قبر داودخان خوده را پیدا میکند شما چرا خاموش هستید واین قهرمان تان انتقام مردم هزاره وشمالی........... رااز غلام انگریز ها گرفته همگی دوست اش داره .... تلوار کنید

      تحفه به عبدالخالق شهید ..

      یک هزاره مرده بود باز پس زنده شده وخانه امده بود

      تمام بوله ها دورش جمع شدن از اه ته نوروز هرکی احوال رفتگان خود را میپرسی ...

      کسی گفت اه ته(پدر) جمعه ره ئ دیدی ادم پس زنده شده گفت اری گفت سه مو کد گفت ده تاق بی لند بهشت شیشته بود( نصوار وردکی ) خو ده تو(تف) موکد

      مجلس سوال وجواب گرم بود تازه همسایه تاجک شان خبر شد دوان دوان بخان بوله امدو جویای احوال پدر فلانی جان شد

      تاجک.پدر فرشته جان را دیدی ؟

      بوله . اره ده بهشت ده دان دروازه اه ته جمعه تف دانی ده دستشی پیره داری موکد مو کد .

      دراین زمان همسایه اوغان شان سر رسید .

      اوغان . دشمشاد خان د پلار پته مو درته ولگیده کنه؟ (چیزی از پدر شمشاد خان دیدی وشنیدی).

      بوله با ناز نزاکت به چار اطراف نظر اندازی کرده وگفت حالی که نمی لی(رهاکردنی نیستی) برایت موگوم

      والله دغ دغ شی از امو اخیر های دوزخ بور موشد

    • بوله ها

      شما بیغیرت ها بروید گریبان جانی تان (کریم خلیلی ) را بیگیرید بگویدهیت خارجی وداخلی تعین کنه تان مزار قهرمان حقیقی ملی وطن مارا شهید راه حق وازادی را مزار عبدالخالق قهرمانرا پیداکنند

      تاجک ها فارس ها ...ده پشت تان ازبک ترکمن ده پیش تان قرار دارد ... اوغان قبر داودخان خوده را پیدا میکند شما چرا خاموش هستید واین قهرمان تان انتقام مردم هزاره وشمالی........... رااز غلام انگریز ها گرفته همگی دوست اش داره .... تلوار کنید

      تحفه به عبدالخالق شهید ..

      یک هزاره مرده بود باز پس زنده شده وخانه امده بود

      تمام بوله ها دورش جمع شدن از اه ته نوروز هرکی احوال رفتگان خود را میپرسی ...

      کسی گفت اه ته(پدر) جمعه ره ئ دیدی ادم پس زنده شده گفت اری گفت سه مو کد گفت ده تاق بی لند بهشت شیشته بود( نصوار وردکی ) خو ده تو(تف) موکد

      مجلس سوال وجواب گرم بود تازه همسایه تاجک شان خبر شد دوان دوان بخان بوله امدو جویای احوال پدر فلانی جان شد

      تاجک.پدر فرشته جان را دیدی ؟

      بوله . اره ده بهشت ده دان دروازه اه ته جمعه تف دانی ده دستشی پیره داری موکد .

      دراین زمان همسایه اوغان شان سر رسید .

      اوغان . دشمشاد خان د پلار پته مو درته ولگیده کنه؟ (چیزی از پدر شمشاد خان دیدی وشنیدی).

      بوله با ناز نزاکت به چار اطراف نظر اندازی کرده وگفت حالی که نمی لی(رهاکردنی نیستی) برایت موگوم

      والله دغ دغ شی از امو اخیر های دوزخ بور موشد

    • اقای میر هزار شما هم سانسور میکنید من در باره پاکستانی بودن داود سرخوش نوشتم به عوض که شما قلم بدست ها تحقیق کنید از نشر ان ابا ورزیدید زمانی نوشتم ارین خان پاکستانیست عاجل موضوع نشر شد ... اگرقسمت های اخر مطلب که درباره عبدالخالق قهرماننوشته بودم به اوغان و کریم خلیلی برمیخورد میتوانستی ان قسمت را نشر نکنی

      خان اصلی

  • اقای مامون سلام.
    من در این روزها بروی اجرا یک نمایشنامه کار می کنم. اگر لطف کنید، ادرس برقی تان را برایم بفرستید تا در مورد نمایشنامه شما صحبت کنیم، خوش می شدم.
    در مورد این نمایشنامه تان دو سال قبل از دوستی شنیده بودم و برایم جالب بود که بخوانم اش. زیبا و عالی می نویسید. منتظر پیام شما و این هم ادرس من است .
    gherjibofkor yahoo.com

    • سلامونه !

      رزاق مامون میخواهد از عبالخالق امام حسین دوم درست کند و مانند اخوند های ایرانی پول دار شود . ما کاری به مامون نداریم ولی یک عبدالخالق زنده ما پیش چشم خود داریم و او شخص میر هزار است که با دایر نمودن این وب سایت توسط هر کدام ما یک خاین ملی و یک وطن فروش را روزانه به دار میاویزد . حالا اگر ما از این اشخاص و کسانی دیگری که در مبارزه علیه دشمنان افغانستان به هر وسیلهء کوشش دارند تا موجودیت خود را تبارز دهند و وظیفه خود را انجام داده باشند با احترام یاد کنیم و به هر نوع کمک به ایشان بپردازیم , کاری کرده ایم در خور تهنیت . اگر امکان دارد از جناب کاوه غرجی بخواهیم که بجای مامون خان که از نیم افغانستان نفرت در خونء خود دارد , از میر هزار بخواهد که شخصی خود ساخته ایی را به ایشان معرفی نماید , به نظرم بهتر خواهد بود . در نوشتن اگر ازادی فکری نداشته باشید و یا اگر در نوشتن زیر سلطه متفکرانهء کسی دیگری باشد . نوشته تان بدرد کسی نمیخورد . کاوه غرجی استعداد نوشتن را دارد . فقط استعداد داشتن کافی نیست . محتوای نوشته باید چیزی جز داستان زنده گی مرده های باشد که بسیاری ها را مشغول ساخته است . مانند نصیر مهرین و مامون و محمد اکرم اندیشمند و صبور سیاه سنگ وغیره وغیره . باید نوشته امروز برادران افغان دروازه های فکری و توانستن را برای باسوادها و کسانی که حتی کمی میتوانند بخوانند و بنویسند باز کند . این طریقه نوشتن یک نوع خود شناسایی مردم به خودشان است و هر قومی که بدانند که کجای زنده گانی ایستاده اند به اسانی میتوانند اینده خود را نقشه کشی کنند . اگر منظور ما از نوشتن جز این است یعنی کمک با مردم خود و شراکت در جنگ میهنی بر علیه کسانی که ما را بزور وادار به قبول کلتور خود میسازند , پس ننویسید که وقت خود را ضایع ساخته اید . مردم افغانستان چیزی که سرخ تر از خونشان نباشد به ان نگاه نخواهند کرد , دست به ان نخواهد زد , دلیل این را شما خود واضحاء میدانید . برای داخل شدن درین بحر بیکران افهام و تفهیم با مردم خود به جای رفتن به قبرستان ها به بین مردم خود بروید و زنده گانی های مردم خود را مطالع نماید . احترام .

    • سلام به تمام عزیزان کابل پریس و رحمت خداوند بر روان پاک شهید بزرگ عبدالخالق زنده یاد ویارانش و پیروانش
      من از این چرندیات این ا طلس چیزی نفهمیدم که منظورش چی است مگوید که از زندگی مردم خود بنویسید پس این مقاله یا یاداشت از چی است میدانم که تا گلو از کثافت و بغض و کینه وتعصب پر استی و هر چه در کله مردارت امد مینویسی
      بلی سرور و رهبر تمام اذاده گان حسین ع است و بوده باپیروی از خط امام حسین ع میتوان پزهر جلاد و فرعون را برزمین زد

  • کاش مامون این غلام بچه جنایتکاران شورای دزدان به همین شکل کشتار بیرحمانه هزاران بیگناه کابلی را بدست رهزنان احمق شاه مسعودوف در افشار و کارته سه، در چندول و کوته سنگی ترسیم میکرد.

    طرفدران نادر خان عبدالخالق را به جرم قتل پادشاه کشور و رهبر شان به قتل رسانیدند ولی احمق شاه مسعودوف، شیطان الدین ربانی و مارشال شلغم فهیم هزاران بیگناه کابلی را به جرم هزاره بودن و به خاطر گرفتن مال و منال شان ، فرو نشاندن غریزه های حیوانی شان و انتقام گیری های قومی ، گروهی سمتی ، لسانی و بلاخره برای خشنود کردن باداران خارجی شان شکنجه کردند، به خواهر، دختر هشت ساله و نه ساله شان تجاور دستجمعی کردند و بعداً آنها را جلو چشمان مادران داغدیده شان به قتل رساندند.

    مگر این دون صفت مامون میتواند باری با قصه عبدالخالق که انتقام فامیل چرخی را از نادر شاه گرفت جنایات فوق را تبرئه کند ؟

    • باز هم در اینجا می بینم که چند نفر خود فروش بجای اینکه در مورد طرز ادبی و ساختار ادبی و قشنگی کار آقای مامون که نمیدانم از کدام گروه است ، به داو و دشنام پرداخته اند. با دیدن این همه مناقشه قلب من پارچه پارچه می شود. نه تنها خود شان را به لبه چقوری نزدیک می سازند بلکه نسل جوان و پاک طینت را نیز به آتش چنین جهنمی می اندازند. تف به روی همه تان ملت پرست های فاشیست . زنده باد انترناسیونالیزم. زنده باد وطن پرستان واقعی.

    • حلیمه جان ! کمی آرامتر ، شما با این تف کردنها و بی وجدان خواندنها ، دارید دیگران را سرزنش میکنید ؟! تف کردن آسان و جواب دادن مشکل است . به همۀ ملت پرستان تف خود را نثار کرده اید ! چرا ؟

      کوشش کنید ناخوانده امضا نکنید که شرمنده گی در پی دارد . تا انترناسیونالیسم واقعی بسیار راه است . از بی حوصله گی تان ، دیگران خبر شدند که شما انترناسیونالیست هستید !

    • آقای مزاری ! این که انترناسیونالیست بودن اگر جرمی باشد چیزی نمیتوانم بگویم. اگر شما میگویید که من از دسته های چپی هستم. باز هم این را کور خوانده اید. باید این را بدانید که اسلام خودش یک دین انترناسیونالیستی است. یعنی مثل شما قوم ، نژاد و زبان نمی شناسد. تشکر/

  • این شمهٔ از جنایات این طائفهٔ وحشی است . هزاران نمونهٔ خونین تر دیگری نسبت به‌‌ این وحشت ، وجود دارد که قلم یارای نوشتن آنرا ندارد .

  • ...و چنین است که در پایتخت کشور و در مرکز شهر مهم ترین چهار راهی بنام توره باز خان مسمی میگردد! و ما چه بوزینه وار این چهار راهی بنام شقی ترین کس مکرر باز گو مینماتییم و..! و نیست شهامت و شعوری، تا شرافت انسانی خویش را باز پس بستانیم و.. چقدر این جامعه دیگر عقیم شده است و دیگر خالقی را به زایش نمیگیرد و..! وای ازین دردو ازین مصیبت و..

    آنلاین : http://loman1.blogfa.com

  • زنده باشی مامون عزیز. ای کاش میتوانستی همه نوشته هایت را در باره شهید عبدالخالق زنده یاد بطور کتاب چاپ کرده و به دو زبان انگلسی و دری در بازار عرضه میکردی....البته انگلسی اش شاید یکی از پر فروش ترین کتابها شود...

  • عبدالخالق هزاره یک تن از قهرمانان واقعی بود

  • عبدالخالق با فدای جانش چهره کثیف آل یحی را بر ملا ساخت

  • اصیل تورا به کابل چه!
    تو اصیل سلیمان کوهی استی به اصلت مراجعه کن . عبدالخالق سمبول آزادی وجوانمردیست که پوز نوکران انگریزی قبیله را در اوج قدرتش به خاک مالید نادر دیره دونی نوکر انگریز را که از دسترخوان انگریز تغذیه نموده و بزرگ شده بود را روانهء جهنم ابدی نمود ونام نامی خودرا باخط زرین درج تاریخ کرد.

  • درطول تاریخ ازین قوم بی شرم وحیا جزخیانت ومزدوری چیزی شایسته سرنزده
    زنده روح شهید عبدالخالق شادو فردوس برین جایش باد-

    آنلاین : http://www.nedaeshafaq.blogfa.com

  • درود بى پايان خدمت مامون عزيز ! بااين اثر ادبى و قشنگ بدون شك شما جايگاى خودرا منحيث يك نويسنده با مسوليت و بزرگ تثبيت نموده و روح شادروان عبدالخالق قهرمان شادترگردانيديد.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس